م_ع آوریل 2009
آیا جوانان آزادی خواه این بار بدام نمایش مدرنیسم چپ و راست قدرتی خواهند افتاد؟؟
از آنجاییکه راست چپ های نوع ژیژکی عاشق ویترین های مدرن نمایش قدرت هستند تلاش میکنند که تاریخ فرهنگ شعر و ادب و عرفان عاطفی شرقی را که با زبان طبیعت زیستی وهنر عاشقی پیوند عمیق تاریخی دارد، با زیرکی به ناف جریان های بی سر و ته New age (عصر جدید - زمان نو) که نوعی عرفان دفرمه شده در قالب تکنوکراسی مصرفی غربیست، ببندند و به نقد کشند. پس باین ترتیب باید بگوییم در شرق مبارزه علیه ظلم، استبداد و خرافات وجود نداشته است!! ژیژک فراموش میکند که این همان عناصر بی عاطفه ساختار استبداد اشرافیت مقدس مدرنیسم است که فرهنگهای شرق و غرب و لاتین و آفریقا را از پویایی عاطفی، همسایگی و بوم زیستی اش خالی میکنند و مستقیم وغیر مستقیم به دفاع از نیروهای تاریک اندیش خود و آن جوامع بر می آیند تا از سلطه بر مردمانشان سهمی ببرند و در عین حال جلوه ای پسندیده از نمادهای دروغین سلطه دمکراسی مدرن را به رخ ستمدیدگان بکشند تا زمینه بهره برداری از شورش های بعدی را برای منافع خودشان حفظ کنند و اتفاقا همین دول مدرن امروزی ایشان هستند که ازسیاست نسبیت گرایی فرهنگی پست مدرنیسم در دفاع از تشعشعات سنت مافیایی واتیکان گرفته تا مناسبات عقب افتاده خانسالاری درون حزبی، بخوبی سود میجویند، چه برسد به حمایت از طالبان و بن لادن و کرزای و شیوخ عمارات و عربستان و حرمسرا های مجلل و مدرن و دیگرسنتگرایان کشورهای جعل و جهل سرمایه مرد سالار. کیست که نداند ترویج خرافات امروزی اساسا از محتوای ایده ئولوژی سیاست فریبکارانه بازار نئولیبرال نشئت میگیرد وبسیار پخته شده و حساب شده به تضاد های قومی مذهبی دامن زده میشود و با ابهامات تخیلی زمانه فرعون و قرون وسطا زمین تا آسمان فرق میکند. این تنها بازی کثیف و مشمئز کننده ایدئولوژی جبهه غرب نیست بلکه همه غولها و بچه غولهای قدرتی با این بازی های سیاسی آشنایند. بت واره های رنگین دمکراسی اتمی امروزی که بر پایش، طبیعت زندگی را بیرحمانه سر می بُرند صدها بار از بت پرستی گذشته وحشتناکتر است. کتاب جرقه انقلاب igniting a revolution, 2006 که نظریه چهل دوستدار زندگی در آن آمده که توسط استیون بست و آنتونی نوسلا، جمع آوری شده، بگفته خودشان این پژواکیست در دفاع از زمین.
مهندسین و متخصصین مرگ که در آزمایشکاها های مخوف شیمیایی ویروسی اتمی لاسالاموس و هالیبرتون و غیره در آمریکا که معجون خون انتزاعی جنایت مدرن را بر درگاه بت دمکراسی نثارمیکنند و زمین را به قلیان آورده اند از چه نوع خرافه هایی بحساب می آید؟؟! بله جنایات قدرت های کهن کم نبوده شمشیر و زهر علیه خودشان و مردم بکار میرفته است چیزی که امروز مدرنیسم در ابعاد اتمی ویروسی آن که از سادیسم اسلاف قدیمش به ارث برده، به کار میبرد. اما بغیر از شمشیر حاکمان قدرت واقعیات دیگری هم در زندگی مردم کهن بوده است. تجارب ارزش های طبیعت عاشقی زیستی و همسایگی آن ها را نمیتوانیم یکسره نادیده بگیریم به خاطر اینکه سلاطین توسعه ویرانگری امروز بهانه ای برای دمیدن در بوق کرنای خشونت چند صد ساله مدرنیسم خود داشته باشند. چگونه است که دلفین ها و نهنگ ها میلیون ها سال تجربه زندگی را با خود به همراه آورده اند و تنها در دوران مدرنیسم است که همگی دارند دست به خودکشی میزنند. مهمترین مراکز آزمایشگاهی تحقیقاتی و فن آوری مدرن در روسیه برای پژوهش های علمی جاسوسی اطلاعاتی و تسلیحاتی، نابغه ترین و علمی ترین کارشناسان و مهندسین را دور خود جمع کرده اند که بر روی رساله ها و مقالتشان همگی مهر به کلی سری خورده است. آزمایشگاه بدنام شماره 12انواع سموم روانگردان را به دستور استالین، پیشتاز توسعه صنعتی مدرن زیر نظر بریا کمیسر عالی چکا بر روی افراد زندانی و محکوم به اعدام بیشرمانه به آزمایش میگذاشتند(ص62 ، دولت در دولت) این چیزی جز ثمره علم ابزاری نیست و چه بسیار که هنوز دانش عاطفی را نمیشناسند و با شعور عاشقی همسایگی و مبارزاتی سرخپوستان چیاپاس بیگانه اند. فیلم بسیارمعروف شده در غرب بنام وی فور وندتا V for vandeta شاید برخی از ماسک ها را از جلوی چشممان بر دارد. نگاه کنید به پادگان نظامی ایالت جُرجیا معروف به مدرسه آمریکا که حتا از طرف جامعه مسیحیان عرفانی هم به مدرسه تربیت آدمکشی شهرت یافته، در نیم قرن اخیر اکثر توطئه ها و کودتاهای نظامی از آنجا طرح ریزی میشده است. افسران و آدمکشان کشورهای لاتین و غیره را آنجا آموزش میدادند و به قدرت مینشاندند بمانند نوریگا که برتخت قدرت نشست و اجازه تاخت و تاز در تنگه پاناما را در اختیار آمریکا قرار داد و نهایتا در طمع بر سر منافع بیشتر ازکارتل های مواد مخدر توسط خود سازمان سیا دستگیر شد و به زندان آمریکا انتقال داده شد. در کشورالسالوادور حتی از کشتن راهبه ها هم دریغ نکردند. مبارزه سه خواهر ایزابل در کشور جمهوری دومنیک که برعلیه این نظامیگری، بطرز فجیعی قصابی شدند و به جنبش پروانه ها شناخته شدند در همین زمره میگنجد. دیدن فیلم پروانه ها را به عزیزان توصیه میکنم و همینطور فیلم آرارات از قتل عام ارامنه توسط دولت عثمانی. این حقایق تنها گوشه بسیار کوچکی از این نامردمی ها ست و در عین حال بیانگر تلاش ها، مبارزات و فداکاریها ی شکوهمند و بجا ماندنی در وجود دلهای یکایک عاشقان زندگی و آنهم تنها بپاس طبیعت غریزی آزادی و آزادگی و تداوم آن بدست فرزندان آزادی.
پس آنچه که تا کنون گفته شد به صراحت نشان میدهد که ایدئولوژی های قدرت جنایی چپ و راست مدرن آگاهانه خرافه ها را در جلوه های متنوع ای سیاستگذاری میکنند. و این از ضرورت سیاست تجاری در بازار نئولیبرالیسم است که شگرد تجارت سیاسی را هم می طلبد. اُرتگای چپ حزبی در بازی مدنی انتخابات نیکاراگوئه حتی نقش کشیشی را هم بخوبی ایفا کرد تا به قدرت برسد. لولای چپ در برزیل از صف کارگران مدرن در آمد و با پروژه نئولیبرال بر دوش خودشان نشست. لخ والسای کارگر در لهستان رهبر شد و جنبش کارگری را به پاس نعمات آسمانی دو دستی تقدیم مافیای واتیکان زمینی کرد. این همان فریاد های هیسترک احزابیست که به مردم نهیب میزنند بی رهبر کجا میروید که ما در درس های تجارت سیاسی سلطه گری کار کشته ایم.
از همین جهت ژیژک های چپِ حزبی و قدرتی از جنبش چیاپاس و دیگر مناسبات افقی همسایگی در جهان متنفرند چرا که نمیشود بر آنها حکومت کرد. همه میدانیم که در جامعه غرب گرایشات فکری متفاوتی وجود دارد که به ده ها دلیل فرصت طلبانه و یا غیر فرصت طلبانه اخلاقی، فرهنگی، جنسی، اقتصادی و غیره از جنبشهای ضد جنگ، همجنس گرایی، علیه اعدام و زندانسازی، آزادی بیان و غیره هم دفاع میکنند اما این دلیل نمیشود که همه آنها را در زمره مسیرهای هدفمند جنبشهای آزادیخواهی افقی و ضد سلطه قرار دهیم. از نظر جنبش افقی و آنارشیک، حرف ها، برخورد نظرها، راه حل ها، درد دلها و عاشقی ها در انطباق با تاکتیک ها، و فعالیت های عملی داوطلبانه، خودانگیخته و مساوات جویانه در پیشبرد وگسترش مناسبات واقعی درون گروهی و هم زندگی شخصی در سطح جامعه است که مورد ارزیابی و محک قرار میگیرد و بطور اخص با القاب گنده منشی وگرایشات جاه طلبی، و رئیس و مرئوسی ذره ای سر سازگاری ندارد .
زمانیکه معترضین وسیع میلیونی با برنامه ریزی خود انگیخته و افقی بی نظیری علیه فجایع نئولیبرالِ سازمان تجارت جهانی و بانک جها نی، دنیا را پیمودند، توانستند فضاها و ارتباطات رسانه ای مستقل خویش را فراهم آورند. این مسئله زمینه برپایی کنفرانس های بزرگ تبادل نظر و تصمیم گیریهای اشتراکی برای ساختن دنیایی بهتر را بوجود آورد که به فُروم اجتماعی و جهانی سازی معروف شد(در چشم اکثریتی از جنبشهای افقی این تنها یک تاکتیک آزمایشی بشمار میرفت). این پدیده جدید جنبشهای ارتباطی اساسا برگرفته از نگاه زنانه به زندگی زیستی بوده است و به سبک جنبشهای مستقل زنان، بوم زیستی، همسایگی، آنارشیک و غیره برآمده از تجربیات شکست های تلخ و اعمال بیرحمانه دول و احزاب کمونیستی بوده است که به نام آزادی زحمتکشان چگونه آزادی را در جا خفه کردند.
سازمان تجارت جهانی حزبان و دولتی ها از این رشد جنبشهای ضد سلطه وحشت کردند و برای پایمال کردن آن بیشرمانه مثل مور و ملخ بدرونش رخنه کردند تا بخیال خود محتوای آزادیخواهی مناسبات شورایی مستقل خودگردان آنرا با حرص از ریشه بجوند. در برخی کنفرانس ها حتا کوفی عنانها، شهردارها و گنده کله های حزبی و غیره به درون آن یورش آوردند تا به خیال خودشان جنبش افقی را با زور مکانیکی اهرام مردانه، عمودی کنند. آنها با تسلیحات تفکری سلطه، نمای ظاهری آنجا را اشغال پادگانی کردند و فکر کردند که میتوانند جانمایه جنبش افقی را هم بین خود تیکه تیکه و اتمیزه کنند. اما آنها تنها چهره زشت خود را بیشتر نمایان ساختند و جنبش افقی بال هایش را برای پروازهای بلندتر گشود تا فضا و زمان خفه شده را در تن خود اشغال گران باقی گذارد و خود از ورای بن بست ناظمین قدرت، وسعت مانور رقص زندگی را، به سوی افقی تازه تر باز کند که در آینده به این مبحث خواهیم پرداخت. چه بجاست که همیشه هشدار گای دبورد ها را به خاطر داشته باشیم.
حال ژیژک میگوید: این نگرشهای عرفانی قرض گرفته شده از شرق در غرب همان فرضیه هگلی است(توجه کنید به این تناقضات، زیرا هگل خود پدر مدرنیته محسوب میشود و شرق را تقبیح میکرد) که ایده در پروسه های دیالکتیگی از تاریخ باستان تا عصر غرب زدگی، قرار است که به همان هویت اولیه و آغازین که به نوعی از حقیقت هستی ایده جدا گشته بود، برگردد. یعنی سوژه به خیال خود در جستجوی حقیقت است(آنامورفوسیس لاکانی). در حالی که حقیقت خود ژیژک درتمامی گفتمانهای او معادل دیکتاتوری مطلق لنینیسم است که صرفاً آنرا در ادویه روانگردان گفتمان لاکانی به بار آورده است. مثلاً سوژه هگلی نهایتاً به دنبال نفی نفس خویش است و در پی انتقام جویی و خود فریبی است و یا می نویسد:” ما هنوز با سوژه ای سروکار داریم که گرفتار و دربند چهارچوب محدود و خودشیفته خویش است.” اما با استفاده از این سوژه های رد گم کنی او نمیتواند از وجدان گناهکارش فرار کند و از خواهش های حریصانه اش برای کسب قدرت کوتاه بیاید. بله تجاوز کردم اما لازم بود، یا اینکه بله، لنین بد کرد اما او چاره ای نداشت. پس ژیژک اینگونه خود از نقد هگل به ایده مطلق هگل می رسد؛ اما اینبار خالی شده از هستی طبیعتِ زیستی اش. و بی جهت نیست که او می گوید: در واقع ضد ادیپ دلوز به همان ادیپ فرویدی می رسد. چرا که خودش از نقد لنین دوباره به جایگاه رفیع لنین می رسد. ژیژک نیاز جاه طلبی خود را با بازیهای پلیسی روانشناسی لاکانی تسکین می دهد. او به دنبال امر واقعی(خویش) است که همان قانون و اخلاق جهان شمول چپ جدید لنینی است و ژیژک طبعاً طراح و مدیر عامل چنین ساختاری خواهد بود.
سناریوهای روانشناسی لاکانی، بیشتر سوژه های وجدانهای گمگشته و چند شخصیتی ای است که در چنبره متناقضی از حس گناه و هوسهای هیجانی هجومی چیزهای دنیایی بیشمار داشتن و خواستن ها، اسیر گشته و با کشش های جنسی جامعه اش در جدال است بی آنکه انسان هرگز به رضایت کامل و خیال راحتی دست یابد به مانند کسی که به عشق، عشق می ورزد بی آنکه بتواند عاشق معشوقی باشد در واقع به نیستی می اندیشد. و اینها از زبان خود ژیژک گفته می شود اما چرا ژیژک این نوع آنالیزهای روانی را به نفع قدرت طلبی لنینی خود بهره برداری میکند. او صحنه های آشوب روانی و جسمی فرد و جامعه را به صورت سوژه های هیستریک و مالیخولیایی طراحی میکند و بعد خود بعنوان قهرمان، کاراکتر و شخصیت اصلی داستان وارد میدان می شود تا عده ای(تعداد معینی نخبه و ناجی که در عین حال باید ستایشگر او باشند) را از این مخمسه نجات دهد. اینجاست که “ژیژک قهرمان” راهرو و دریچه نجات را به چند نفر دیگر به عنوان کاراکترهای برگزیده خود نشان میدهد که از این طرف بشتابید این تنها تونل نجات ماست . این بیان عبارت خود اوست وقتی که میگوید، لنین در یک جامعه آشوب زده تقلا می کرد اما اکثریتی او را نمی فهمیدند. و این همان نتیجه گیری ای است که ژیژک می خواهد بکند که جامعه به قهرمان و رهبر کاردان و جسور و طبعاً دولتی مقتدر نیازمند است. این در عین حال چیزی جز همان گفتمان و سیاست چند رنگ پست مدرنیسم در حفظ هویت های مریض گونه قدرت سیاسی و سلطه دوباره فرا مدرنیسم نمیباشد بی آنکه ذره ای از واقعیات تلخِ تاریخ عصرهای به هم پیوسته ساختار سلطه گری را بر ملا سازند دوباره تلاش میکنند به عنوان مفسرانِ جدیدِ نخبگی بازارِ رنگینِ جلوه های ویژه کالایی و دیپلماسی هنر های تجسمی بر اریکه قدرت سوار شوند و یا حداقل کوشش میکنند جای تازه ای برای روشنگری آکادمیکی مدرنیسم بحران زده بیابند و در کالبد مردگان مدرنیسم جان تازه ای بدمند. و این تنها از عهده آزمایشگاه شبیه سازی سیاسی مدرنیسم بر میآیدکه چنین کله گنده هایی را بیرون میدهد بیآنکه فکری بحال تن بیچاره شان بکنند کله های گنده ای که مدام لق میخورند و به چپ و راست میفتند.
بله، این رقابتی سادیستی برای دزدیدن افکار جوانان غربی است که از فضای خشک و بی روح و پلیسی دانشگاه ها خسته شده اند. اما اینها متوجه نیستند که برای جوانان آزاده غربی هیجان و انگیزه های فعالیت زیستی خارج از کلاس و دانشگاه جلوه ای بس زنده تر و واقعی تر پیدا کرده است. فریادهای تعطیل کردن دانشگاه های مغز شویی، رباط سازی و ارباب منشی برای فعالین جنبش های مناسبات افقی و ضد آتوریته(سلطه) موضوعی جدی تر و امیدوار کننده برای آینده آزادی زندگی اکوزیستی است. جوانان غربی امروزه خشونت اقتصادی انحصارات و فساد دستگاه های اداری و سوء استفاده های افراطی و مالیخولیایی از فضای زیستی و فرهنگی اجتماعی شان را به خوبی حس میکنند. بی کاری ، بی عدالتی در عرصه های وسیع نابرابریهای زندگی طبیعی و نابودی منابع زیستی، نبود چشم اندازی سالم و روشن برای آینده فرزندان زیستی در ادعاهای پوچ و توخالی اربابان قدرت، نسلهای آگاه جوان جهانی را در ارتباطی ارگانیک و زیستی به یکدیگر نزدیک تر کرده است.در درون جنبش آزاد زیستی، قول قرارها، درد دل ها و تصمیم گیری ها و شادی ها هرچند به ظاهر کوچک و ساده اما دور از هیاهوی رقابتی قدرتهای بزرگ سیاسی ایدئولوژیک، در کوچه و محل زندگی مردمان زیستی بیش از همیشه جان می گیرد. البته دیگر هرگز نمی توان گفت که این کنش و واکنش ها و فعالیت های بوم زیستی در غرب و بخصوص در آمریکای لاتین کوچک هستند بلکه در برخی موارد نیرومندتر از خود دولتها در درون زندگی زیستی عمل می کنند و ریشه می دوانند. جنبشهای اکو زیستی ضد سلطه گری از پروسه های متنوع خلاقیتها و هنرمندی های بالنده یکایک افراد شرکت کننده درون آن حرکت می کنند و دائما فرآیند کنش بلا واسطه خودِ زندگی کردن و زندگی بخشیدن را در فضای هستی زندگی آزادانه گسترده میسازند. این فرآیند با اتوپیهای رهایی ماتریالیسم و ایده آلیسم قدرت سیاسی در کنترل کردن احمقانه زندگی و هستی کاملاً دو حرکت متفاوت در کیفیت نوع زندگی را برجسته میسازد. مزخرفات ژیژک در نقد به تکثر گرایی پارلمانی و یا تنوع پرستی مصرفی اتمیزه شده پست مدرنی صرفاً یک بازیگری دروغ پردازانۀ بزرگی بیش نیست. او هنوز نفهمیده که سفسطه بازی های فلسفی دیگر دورانش بعد از بروز سرمایه داریهای دولتی کمونیستی و نظام خشک و سرکوب کننده ا شان که کاملاً در ضدیت با حضور مستقیم شوراهای متنوع مردمی در سازندگی زندگی زیستی شان بوده مدتهاست که دیگر به پایان رسیده است. ژیژک یک نمایش شعبده بازی سوژه های لاکانی را به راه انداخته و بسته به هیجان تماشاچیان از درون کلاه جادویی اش هربار یک نوع سوژه معلق را به مانور می گذارد. او عاشق لحظات فرصت طلبانه لنین است که آنرا در جمله معروف لنین” در نقد مشخص از وضعیت مشخص” می ستاید.
لنین سرتا پا ستایشگر تقسیم کار و بوروکراسی بورژوایی مدرن و سیاست ماکیاولی بود. آنگونه که ماکس وبر بعدها این دیوان سالاری را به عنوان قفسی آهنین که راه فراری از آن نیست، تئوریزه کرد. حال ژیژک به خیال خودش سوژه اصلی و محوری را یافته و به اصطلاح ” نظام لیبرال دموکراتیک” را به چالش گرفته است . بی آنکه او اساساً بخواهد ماهیت ساختاری نظام مرد سالاری کنترل دولتی و سلطه استبداد ، استعمار و استثمار را بشکافد و یا حتی تمایلی در بچالش کشیدن ابتدایی ترین عناصر آن نشان دهد.
شاید لازم باشد به این چرندیات که برخی مانند آنتونی نگری ها و مایکل هارت ها که به محسنات دوسویه و یا چند سویه بودن نظام مدرنیسم ، دموکراسی و نیو لیبرال دموکراسی و تکنوکراسی عقل ابزاری سرمایه داری می بالند در اینجا به همراه بازی ژیژک در نقد به آن ها پایان دهیم. این درست بمانند نقدهایی است که چین و آمریکا بیکدیگر میکنند اما ده ها تریلیون دلار با هم معاملات اقتصادی دارند. تعجب آور است که مالکان قدرت می خواهند همه وجود هستی را از آن خود بدانند و این امر حتی به برخی از سلاطین تولید دموکراسی مصرفی سرمایه و قدرت هم مشتبه شده که خنده ها، شادیها، کنجکاویها، خلاقیتها و هنرمندی های فعالیت زندگی طبیعی ما انسانها گویا متعلق به دستگاه های انحصاری تبلیغاتی، آکادمیک علمی و موسسات تولید امنیت نظامی آنهاست. سلاطین قدرت از شادی و خنده واقعی انسانها منزجرند. آنها حتی کودکان بهاری خودشان را هم در چنبره نیازهای هیستریک عصر بازار جدید فرا مدرنیسم گرفتار ساخته و زندگی گلستانه را از مناسبات بلا واسطه زیستی شان دریغ کرده اند. جوانان وطن پرست انحصارات قدرت، میتوانند از نمایش تکنولوژیکی مدرن بمبهای ناپالم (خوشهای) شیمیایی، میکروبی اتمی در صحنه زندگی مردم ویتنام ، بالکان، عراق ، افغانستان و غزه…. به وجد آیند! مقامات کاخ نشینی می توانند به هوش این متخصصین و کارشناسان مدرن در ساختن کارخانجات رباط سازی، دستگاه های شکنجه و زندانهای مدرن و محصولات مصرفی ژنتیکی و شبیه سازی ببالند و آنها را از بهترین امکانات و امتیازات رفاهی شیء وارۀ دروغین برخوردار سازند. و حتا پروسۀ انگیزه های پارانویایی رقابت تخصصی سرمایه و هیجانهای قدرت طلبی را در مصنوعی ساختن عواطف زیستی و حواس پنج گانه انسان را اوج خلاقیت مدرن به حساب آورند و به آن منتقدان و معترضین چنین فرآیند توسعۀ هیستریک تخریب گرایی حیات زیستی، انگهای خوش نشینی، تن پروری، بی بند و باری، آنارشی، عرفای غار نشین و دشمنان پیشرفت و تکامل بزنند. اما آنها قادر نخواهند بود مانع فراگیر شدن رشد جنبشهای افقی شوند زیرا فرزندان این نسل به وضوع لمس کرده اند که چگونه استعدادهایشان فدای تکامل جنون آمیز امپراطوران نئومدرنیسم می شود. اینجا دیگر بن بست تجارت های سیاسی است و ژیژک میتواندآگاهانه نقد وارونه به لیبرالها زند که می خواهند او را وادار به منع تفکر کنند یعنی ستایش لنینیسم را از ایشان دریغ کنند تحت این عنوان که زیاد سخت نگیرید آقای ژیژک ” اوضاع می توانست از این هم بدتر باشد” اگر شما به نظریات “رادیکال” خود همچنان ادامه میدادید(ص 335 ). یعنی لیبرالها از ژیژک می خواهند که به پایان رویاهای اجتماعی خود فکر کند و از مواضع ایدئولوژیک لنینی که منسوخ شده دست بردارد.” اما اوه ! ای ژیژک فداکار و رادیکال !! شما دیگرنمیتوانید جنبشهای جهانی مبارزه افقی و مستقیم سلطه شکن را فریب دهید. دوران جدا کردن نظام ساختاری مدرن کمونیسم دولتی سرمایه داری از یک نظام دموکراسی لیبرالی پارلمان نشینی، دیگر بسر رسیده است. آن هم بعد از نود سال دلقک بازی ها و رقابتهای جنجالی بین دول مدرنیسم چپ و راست در شیوه سرکوب آزادی خواهی انسانها و نهایتاً جشن همکاری همه آنها در تبریک به یکدیگر برای قربانی کردن تمامی مفاهیم و ارزشهای آزادی خواهی و زندگی اکوزیستی. دیگر نمیتوانید این جنبش های آزاد زیستی را با یکسری نقدهای حاشیه ای بی محتوا به بیراهه ببرید. درست به مانند نقدی که نئولیبرالهای جمهوری خواه به نئولیبرالهای دموکرات در شرایط بحرانی و لشکرکشی های دوران انتخاباتی آمریکا به یکدیگر می کنند. جمهوری خواهان، دموکراتها را به کمونیسم و لیبرالیسم ، و دمکراتها، محافظه کاران را به فاشیسم و دیکتاتور لقب می دهند. اما این دو جناح در تمامی پروسه های نظام قدرتی آمریکا یک صدا شریکند و از منافع کل ساختار انحصاری دولتی یکدبگر حمایت می کنند و در مجالس های شب نشینی، لقمه های چرب و چیل به دهان هم میگیرند. اما مطمئن باشید این نمایش لیبرالیسم زبردستانه ژیژک بیش از حد مضحک به نظر می آید آنهم حتا در چشم ستارگان اصلی عصر مدرنیته و رنسانس به سرکردگی نژاد ابرمن برتر سفید غرب.
ساختار مخوف دولت پلیسی کمونیسم دولتی نه تنها بهترین درسهای کنترل کاربردی فاشیسم عصر مدرن را به دول پارلمانتاریسم یاد داد بلکه ضرورت شیوه های جدیدتر مخرب ناسیونالیسم کور و ایدئولوژی توسعه ابزاری را در هر چه بیشتر اتمیزه و از خود بیگانه کردن زندگی آزاد زیستی به نمایش گذاشت. امثال لنین فرصت طلبان جاه طلبی بودند که شدیداً ستایشگر سرمایه داری عقل ابزاری صنعتی و تقسیم کار بردگی اتمیزه فوردیسم و تیلوریسم و بورکراسی و هیرارشی خورد کننده اش بودند و بسیاری از جامعه شناسان خبره سرمایه داری آنرا به خوبی برایشان فرموله کرده اند. جدلهای نمادین تئوریک احزاب کمونیستی آنزمان صرفاً یک رقابت سرمایه دارانه در جهت تسخیر قدرت سیاسی بود البته با تکیه بر واقعیات دردناک و ستمهایی که بر زندگی کارگران و کشاورزان و دیگر اقشار محروم اجتماعی می رفت تا بتوانند از نیروی طغیان جنبشها بنفع اهداف جاه طلبانه خودشان بهره وری کنند. جنبشهای اکو بوم زیستی و ضد سلطه گری امروز تجلی آموزه های بسیاری از تجارب ملموس یک دوران اسفناک تاریخ واقعی از دیکتاتوریهای کمونیستی و پارلمانتاریستی عصر امپراطوری انحصارات مدرن بوده است همان هشدارهایی که به خصوص از اواسط سده 1800 عاشقان راستین آزادی و ضد سلطه گری و اکثر جنبش های آنارشیک کارگری به جامعه می دادند که متاسفانه با همدستی قدرتهای طبقاتی جدید و قدیم و ایدئولوژی احزاب کنترل کننده و سلطه گر چپ و راست، قادر شدندآن جنبشهای افقی را به طور مقطعی به نفع سرمایه داری دیوان سالاری منزوی و سرکوب کنند. همان سوء استفاده های حزبی و چیرگی های تلخی که جنبشهای خودگردان را به صلابه کشید و یا به بیراهه برد و به پروسۀ سرعت توسعه انتهاری و پیشرفت از خود بیگانگی و تخریب زندگی آزاد اکوزیستی شدت بخشید درست همان کار حیله گرانه ای که امروزه امثال آقای ژیژک می خواهند در حق جنبشهای اکوزیستی ضد سلطه گری دوباره انجام دهند. البته اینبار ترفندهای دروغین مالکان قدرت آنچنان زمین را اشباع کرده که خود به خود به صورتی مشمئز کننده دفع می شود. ژیژک می پندارد اگر به دفاع از لنین و استالین برآید بسیار شهامت به خرج داده است. همانطور که اگر قادر باشی از طریق سازمان ضد اطلاعات بلشویک ها (چکای لنینی) به سرکوب کارگران ، کشاورزان و آزاد اندیشان روی آوری پس به همان نسبت هم می توانی در روانشناسی لاکانی جای همه جور بازی وارونه ای را باز گذاری، همانطور که او می تواند بگوید: ضد ادیپ دلوزی همان ادیپ فرویدیست و یا آزادی شورایی همان دیکتاتوری مارکس و لنین است . حال ژیژک از درون خورجین مارگیری اش سوژه های لاکانی را به کار می گیرد تا هر جور نقدی را از آن بیرون ریزد. این سوژه ها مثل پازل و تصاویر معمایی جلوه های ویژه پست مدرنی عمل می کنند بسته به اینکه چگونه آنها را بچینی، در واقع مثل جلوه های ویژه کامپیوتریست که یک مرد زیرک هزار چهره را طراحی کرده که تاروپودی از سلطه مدرن ، جلوه هایی پست مدرن و رویکردی فلسفی سیاسی به مدرنیته دارد. لازم است که بگویم آگاهی به واقعیات مسائل لنینیسم برای جنبش آزادیخواهی ایران که تاریخ سر در گمی را در پشت سر داشته شاید درس آموز باشد تا نسل جوان ما به دور از درگیری های متناقض فراگیر در بازار تولید مصرفی نظم نوین نئولیبرال جهانی بتواند ویژگی های فرهنگی تاریخی آزادی خواهی خود را در رشد جنبش های رو به گسترش زندگی اکوزیستی علیه سلطه گری جهانی سهیم سازد. چاره ای جز درگیر شدن و درگیر کردن دیگری در شکستن عادات کهنه تسلیم و سلطه نیست. اگر میخواهید در لحظه زندگی کنید و شوکوفا شوید پس نیازمندیم اعتماد به نفس، هنر تخیل، اندیشه انتقادی و جسارت عاشقی و سازندگی ارتباط مستقیم خود را در طبیعت زیستی بیافرینیم تا آزادی را در طبیعت آزادی دیگری لمس کنیم آن هنگام حتی مرگ نه به عنوان پایان زندگی بلکه آغاز زندگی در تداوم آزادی زندگی زیستی دیگری در طبیعت هستی ما باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر