۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/19

م_ع آوریل 2009

حقایق تلخ تاریخ
ما امروزه با توجه به چنین واقعیات تلخ اسفناک و غم انگیزی به قضاوت تاریخ برمیخیزیم و این به عهده هر نسلی است که چگونه از تجارب گذشته اش بیاموزد اما لازمه که جوانان حداقل شناختی از گذر تاریخ داشته باشند. اما کم هم نبودند کسانی که در بررسی شکست های جنبش توانستند راه های بهتر آزادی زیستی و عاشقی همسایگی را جستجو کنند به جای اینکه در کمال ترس و استیصال به ساختار سلطه و دیگر جناح های بورژوازی پناه برند و یا با غروری کاذب و تهی از اندیشه انتقادی در ایدئولوژی کور خاطرات نوستالجیک بت وارگی به خواب فرو روند. اما نسل های مبارز جدید همواره ساختار کهنه را به نقد میکشند و تحولات لازم دوران خویش را می آفرینند. برای آزادی زندگی کردن در وحله اول یک انتخاب وجدانی مسئولانه در ارتباط با حقایق زمانه است و نه اینکه بر پای عادات عزایِ جا ماندگی و درماندگی در تاریخ کلیشه ها، خیمه زنند.
آلباتس مینویسد لنین بنام کار، آزادی و حقیقت تمامی مرزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته است زمانیکه او میگوید: ” در سیاست هیچ اخلاقی وجود ندارد، تنها مصلحت است که کاربُرد دارد“. زمانیکه در کتاب انقلاب و جوانان زالکایند که در مسکوسال 1924 برای جوانان ما منتشر شده، مینویسند” {تو نباید بکشی} فرمانی زاهدمآبانه است. پرولتاریا دقیقا با شیوه ای منفعت جویانه و از نقطه نظر طبقاتی با این فرمان برخورد میکند. کشتن شرورترین دشمن اصلاح ناپذیر انقلاب، قتلی که به شیوه ای سازمان یافته به وسیله یک مجمع طبقاتی و بدستور فرمانروایان طبقه، بنام رستگاری پرولتاریایی انجام شود، قتلی قانونی و اخلاقی است. ارزش های انتزاعی و متافیزیکی زندگی انسان برای پرولتاریا معنا ندارد. برای او تنها منافع انقلاب پرولتاریایی وجود دارد” (ص113 ).
حتی برخی از یاران معروف لنین در ابتدا تاب تحمل دیدن اینهمه دیکتاتوری را نداشتند گر چه به تدریج برای حفظ موقعیتشان به آن تن دادند. در نوامبر 1917 ماکسیم گورکی در روزنامه نوایا ژیزن نوشت: لنین و هواخواهانش پرولتاریا را مجبور کردند با نابودی آزادی موافقت کند، و بدین ترتیب قانونا به دشمنان دمکراسی اجازه دادند تا دهان دیگران را ببندند، و هر کسی را که با حکومت استبدادی لنین و تروتسکی موافقت نکند به تحمیل گرسنگی و کشتار دست جمعی تهدید کنند: این رهبران نوعی قدرت حکومتی استبدادی را توجیه میکنند که بهترین عناصر کشور، مدت های طولانی و بسختی علیه آن مبارزه کرده اند (ص836 دمیتری).
لنین در پایان عمرش از ترس اینکه کمیسرهای بلشویک بعد از مرگ او به جان هم بیفتند سعی میکند یارانش را نصیحت کند وآنها را به هم نزدیک کند. اما جنگ بر سر قدرت در شوروی از گونه ای دیگر بوده است که کوچکترین مرام اخلاقی در کشتن دیگری وجود نداشته است و این چیزی جزء درس های دیکتاتوری لنین برای دیگر کادر های حزبی نبوده است. اما لنین آنقدر باهوش بود که بفهمد که استالین قدرت را دیگر در چنگ خودش قبضه کرده است ولی زنده نماند که ببیند استالین چگونه براساس مصوبات حزبی خود لنین که سوسیالیست ها، آنارشیست ها و مخالفین اجتماعی را به عنوان ضد انقلاب، و خائن، اعدام می کرد، اکنون علیه تمام بلشویک ها به کار خواهد گرفت، و یکایک آنها در آینده به عنوان جاسوس اعدام خواهند شد. طبعا با چنین شبکه بیمارگونه دیوانسالاری قدرت یک غفلت کوچک باعث حذف فیزیکی و یا جایگاه ارگان قدرتی میشود. اما دمیتری میگوید لنین در پایان عمرش برای اینکه نفوذ چکا و سلطه رهبری حزب را کمتر کند چند بار پیشنهاد تصمیم گیری جمعی را مطرح کرد اما فایده ای نداشت.
سفارشات لنین به یارانش:
می­خواهم پاره ای از موضوعات را که به نظرم مهمتر از همه می آید با شما در میان بگذارم. افزایش تعداد اعضای کمیته مرکزی را به دهها نفر یا حتی یکصد نفر ، در راس این فهرست قرار می دهم . تصور می کنم که اگر حوادث به وفق مراد نگردد (و این احتمال را نمی توان منتفی دانست ) و این اصلاحات را انجام نداده باشیم ، کمیته مرکزی با خطراتی بزرک مواجه خواهد شد. من تصور میکنم که حزب حق دارد از طبقه کارگر پنجاه تا یکصد نفر را برای عضویت در کمیته مرکزی طلب کند، و می توان بدون کوشش مفرط آنها را به دست آورد.
این اصلاح برثبات حزب ما بسی خواهد افزود و پیکار آن را در میان دولتهای خصم که به نظر من در آینده نزدیک بسیار شدیدتر خواهد شد، تسهیل خواهد کرد. من فکر میکنم که چنین اصلاحی بر ثبات ما حزب ما هزار بار خواهد افزود.ص132
من در ذهن خود به ثبات چون حفاظی می نگرم که مانع بروز دو دسته گی در آینده تزدیک می شود و در اینجا پیشنهاد میکنم که به پاره ای از موضوعات که ماهیتی شخصی دارند نظری افکنید . تصور میکنم که از اعضای کمیته مرکزی کسانی مانند استالین و تروتسکی برای مسئله ثبات از این دیدگاه اهمیت اساسی دارند . به عقیدهمن روابط بین این دو نیمی کامل خطر انشعابی را تشکیل می دهد که اجتناب ناپذیر است و اتفاقاً با ازدیاد اعضای کمیته مرکزی به 50 یا 100 نفر می توان از آن اجتناب ورزید.ص133
این دو خصیصه دو رهبر برجسته در کمیته مرکزی فعلی ممکن است نادانسته و نا خواسته به ایجاد شکاف در حزب منجر شود. من به خصوصیات شخصی اعضای دیگر کمیته مرکزی نخواهم پرداخت فقط خواهم گفت که از حادثه اکتبر که کامنف و زینوویف هم در آن دخالت داشتند با وجود تصادفی نبودن آن نباید از لحاظ شخصی علیه آنها استفاده کرد ؛ همانطور که از غیر بولشویک بودن تروتسکی نباید علیه او بهره گرفت. از میان اعضای جوان کمیته مرکزی می خواهم چند کلمه ای درباره بوخارین و پیاتاکوف بگویم. در نظر من آنها برجسته ترین نیرو هستند(در بین جوانترین نیروها) و باید مسائل زیر را درباره آنها در نظر گرفت:
بخارین نه تنها یکی از باارزش ترین و مهم ترین نظریه پردازان حزب است ، بلکه به حق، محبوب سراسر حزب نیز به شمار می آید، اما جای بسی تردید است که بینش تئوریک او را بتوان کاملاً مارکسیستی انگاشت ، زیرا مایه ای از طرز تفکر مدرسه ای در او وجود دارد (من تصور می کنم که او هرگز دیالکتیک را مورد مطالعه و بررسی قرار نداده و هرگز آنرا درک نکرده است.)ص135
اما در مورد پیاتاکوف: او مردیست با اراده قوی و توانائی های چشمگیر . اما بیش از آن مجذوب جنبه اداری کار است که بشود در امور سیاسی جدی به او اعتماد کرد.ص136، دمیتری
جالبه که تمام مشاوران و خدمه ای که از لنین پرستاری می کردند به غیر از همسر لنین، همگی نامه های لنین را مخفیانه به چکا و استالین میرساندند با وجود اینکه لنین از اواسط 1922 تا ژانویه 1924 هنوز زنده بود اما عملا دارای قدرتی دیگر نبود. او عاجزانه به طور مکانیکی فکر می کرد شاید بهتره صد تا کارگر را وارد ستاد حزب کنیم تا اوضاع بهتر شود. منظور او ساختار مخوف دولتش بود. اما چه کسی باید آن ها را انتصاب می کرد؟ دفتر سیاسی که اکثریت زیر نظر استالین بودند، یا پلیس چکا و یا….؟آیا منظور لنین از کارگران انقلابی و معترضی بود که همگی اعدام و یا تبعید شده بودند؟ یا کارگران فیلتر شده که در کاخ کرملین نظافت و آشپزی می کردند؟ لنین خود یک دیکتاتور مطلق بود و حالا موقع مرگش نمیتوانست کسی را در چنین قدرتی باور کند که میتواند تصمیم های او را زیر نظر گیرد. کم و بیش این سرنوشت دیکتاتور هاست!
واژگان عاشقی و آزادی
برای اینکه موضوع سو استفاده شیادانه از واژگان انسانی و آزادیخواهی برایمان ملموس تر شود مجبوریم قبل از صحبت بر سر پراتیک و عمل انسانی بوم زیستی و انقلابی، اول درکمان را از مفاهیم پایه ای انسانی و آزادیخواهی روشن سازیم. اگر فردی بگوید که من با تمام وجودم به دلدداه و یا همسرم عشق میورزم و برای خواستها، عواطف، نیازها، تصمیم گیری ها، مشارکت ها، همفکری های او ارزش قایل هستم ولی در عمل مناسبات زندگی، همه این منش های ارتباطی انسانی زندگی را، زیر پا گذارد و حتی بی شرمانه وآشکارا دست به توهین و تنبیه روانی فیزیکی بزند این در واقع نقض تمام آن مفاهیم ادعایی است که او از آن صحبت میکند. این دیگر مهم نیست که او بر روی دوست داشتن دلداده اش تا چه حد اسرار ورزد زمانیکه وجودش مملو از خشم و کینه نسبت به ارزش های عاطفی انسانی است. ملاک باور و شناخت ما بر اساس بازی فریب دلسوزانه او نخواهد بود که مدام بگوید من برای خوشبختی خودش است که او را تهدید، کنترل و یا تنبیه روانی فیزیکی میکنم. در اینجا او ذره ای آزادی فکری، تصمیم گیری برای ابراز نظرات و احساسات همدلش قایل نیست. این رفتار ها از منشاء سادیستیک منطق منافع ساختار کنترل و سلطه مردانه جامعه بر میخیزد و در رفتاری خودمحورانه و خودخواهانه، ماهیتش را انعکاس میدهد و مطمئنن در دیگر عرصه های اجتماعی با تمامی تلاش هوشمندانه مخفی کارانه اش، باز به نوعی خودش را نشان میدهد. این موضوع در ارتباط با تمامی ایدئولوژی های کنترل گرایانه سیاسی، اقتصادی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی وصادق است. عشق واقعی هرگز به دنبال تصاحب آزادی دیگری به نفع منافع مالی، فیزیکی، روانی، جنسی ، تفکری خودش نیست، بلکه فرایند تلاش برای تحقق بخشیدن آرزوهای بیکران هویت اجتماعی زیستی یکدیگر است که نشانگر حضور خوشبختی و رشد دوستی بین آنها ست. و اگر گاهی به دلایل بیشماری مسیر آروزهای آنها تغییر کند عشق و دوستی واقعی در هموار کردن انتخاب سفرشان در یافتن آزادی، هر چقدر هم سخت اما هر کدام بی دریغ برای خوشبختی دیگری فضای مناسب را فراهم خواهد دید تا عشق با کوله ای از خاطرات و تجربیات عاشقی در مسیری تازه و غنی تر گام بردارد. در مناسبات عاشقی، دوستی، حرکت های جمعی تفریحی، فرهنگی، اجتماعی و غیره در سطح جامعه (نه ساختار قدرت در بالا) اختلاف نظرها و سلیقه ها و نیازهای همه ما لزوما همواره در یک مسیر انرژی محرک هم فرم و هم جوش حرکت نمیکنند از این جهت هرگز نباید به تفاوت هایمان در زندگی اجتماعی به دیده منفی نگاه کنیم. زیرا زندگی طبیعت زیستی ما در فضا و زمان، دائما در سیری تحولی که مبتنی بر ویژگی های دورانی راز گونه زندگی طبیعی ست حرکت میکند. احساسات، کنجکاوی ها و نیازهای ما در سیالیت رنگینی از سفر زندگی همواره در ابعادی جدید و متفاوت باز در مسیر یکدیگر قرار میگیرند تا از حضور تجارب و خلاقیت های تازه تر یکدیگر بارور شویم. پس باید به زمان و فضای آزادی زندگی، مجال رقصیدن داد. از این جهت انرژی طبیعی آزاد زندگی به حالت یک غریزۀ زیستی در برابر شیوه ها، مکانیزم ها و مناسبات قالب بندی شده، ایدئولوژیکی، استانداردی، یک خطی، انضباطی، کنترل کننده و سلطه گر و غیره واکنش دفاعی و شورشی نشان میدهد. طبعا تسلیم نشدن و مقاومت در برابر چنین مجموعه ای از عناصر و مکانیزم های کنترل و سلطه، بیانگر سلامتی نفس و شخصیت استوار و دلسوز یک انسان آگاه ست. شاید در یک ظاهر کلی بتوان گفت که اگر تمایلات تسلیم طلبانه از منش خودآزاری باشد طبعا از ترس، ناآگاهی و کمبود اعتماد به نفس ریشه میگیرد و نهایتا بیانگر ضعف افراد در شناخت از ارزش ها و هویت های انسانی خودشان است که نتیجتا ارزشهای دیگری را غالبا بخاطر منفعت های کوچک و حقیرانه ای تباه میکنند. اما همین تسلیم طلبی میتواند از روی خصوصیات شخصیتی و روانی سادیسم و خلاء شدید عاطفی در باز تولید نورم مسلط ساختار قدرت هم باشد که بخواهدآگاهانه و خودخواهانه برای ارضاء تمایلات جاه طلبانه اش، شیوه های تاکتیکی خوش خدمتی به افراد با نفوذ سیاستمدار، سرمایه دار، کنترل گر و خود محور را بکار گیرد تا به تدریج تحت حمایت آن ها زمینه قدرت گیری بیشتر خودش را فراهم سازد. همان سیاست و منشی را که لنین در وحله اول با ورودش به تشکیلات پیشکسوتان انجام داد تا مهارت هایش را در توانایی انگیزه های رهبری و کنترل خروش های اجتماعی به مشتریان ساختار رقابتی سلطه نشان دهد و بعد هم به تدریج موقعیت قدرتی را در اختیار گرفت. در واقع لنین جایگاه خودش را در مسیر تبدیل شدن به یک جناح قدرتی از قبل ترسیم کرده بود و این چیزی نبود که قابل رویت نباشد. متاسفانه ضعف همبستگی افقی شورایی جنبشهای آزادیخواهی این فرصت را برای لنین فراهم ساخت تا مسیر رشد ناهنجارش را طی کند در جاییکه وجود لنین مملو از خشم به آزادی بود و انگیزه اش صرفاً در جدال برای کسب مالکیت قدرتی از رقیبان خویش به پیش میرفت تا هویت بیمارگونۀ خود بزرگ بینی و جاه طلبی اش را در بالای سر جامعه به اثپات رساند و از جنون حکومتگری با توجیه ضرورت امنیت گذار به سوسیالیسم و رفاه عمومی، به لذتی مستبدانه دست یازد. مدیران ایدئولوژی سلطه گری همگی بخوبی با امیال غریزی خوشبختی، آزادی، عشق وآشنایند اما آنها تنها واژگان زیست انسانی را بصورت اغوا کننده ای در مسیر نفس ناهنجار منافع ساختار کنترل فرموله، تئوریزه و عقلانی میکنند. از آنجا که جامعه زیستی دارای دینامیسم بسیار پویایی ست مدام از فرایند تجربه اندوزی ها به بررسی و بازنگری شرایط و امکانات موجود میپردازد و در برابر موانع بهزیستی به طورغریزی واکنش نشان میدهد و به راه حل های مناسب تری علیه تخرب گرایی دست می یازد. صرف حضور مردم و طبیعت زیستی در زیر سلطه دال بر پذیرش این وضعییت پیچیدۀ رنج دهنده نیست. گر چه همه ما به نوعی در درون انواع ارگان های ساختار کنترل و استثمار بمانند کارخانه های تولیدی کالایی، آموزشی، خدماتی، نظامی و کشوری دست و پا میزنیم، اما این تنها یک زندگی تاکتیکی آزار دهنده ناسالمی است که امیدهای آزادی را در ابعاد وسیعی از زندگی در دل اکثریتی از افراد جامعه جهانی زنده نگهمیدارد و وجدان های رهایی بخش جامعه را به کشف ایده ها و اعمال زیبنده تر سوق میدهد و زمینه فعالیت های متنوع زندگی بخش را فراهم میسازد. از این جهت ما امروزه از فرایند فعالیت تجربی دینامیک زندگی آزاد زیستی، قادریم فضا ها و مکانیزم های سالم ارتباط افقی و توری شکل را درک کنیم و رشد دهیم. این باعث میشود که به شکل گیری خصلت ها و افکار ناسالم سلطه و تسلیم از ابتدا زمینه رشد ندهیم و با همکاری آزاد داوطلبانه و مساوات جویانه، یکدیگر را در شکوفا شدن خلاقیت ها و مناسبات عاشقی آزادی یاری رسانیم و این مسئله در عرصه های هنر، ادبیات، موسیقی، زیست و برخی دیگر تجلی روشن تر و رهاتری دارد.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/18

م_ع آوریل 2009
پروژه انضباطی دیکتاتوری لنین از طریق قتل عام ها
آلباتس میگوید، لنین، در این یادداشت تاریخی می نویسد:
“رفیق فیادورف: در نیژنی گاردهای سفید آشکارا درصدد تدارک یک شورش هستند. ما باید به هر کاری دست بزنیم ، یک هیئت سه نفره دیکتاتوری ایجاد کنیم ، دست به ترور گروهی بزنیم ، صدها فاحشه ای را که سربازان ما را مست میکنند رسوا و تیرباران کنیم، مقامات سابق را اعدام کنیم و از این قبیل کارها . لحظه ای را نباید از دست داد. ما باید در همه جا دست به عمل بزنیم . بازرسی های همگانی ، هرکس که اسلحه داشت تیرباران کنید. نگهبانهای انبارها را عوض کنید و افراد قابل اعتماد را بگذارید.” او تلگرام فرستاد که: ” تمام توطئه گران و کسانی را که دو طرفه کار میکنند بدون هیچ سوالی ، تیرباران کنید و به هیچ نوار سرخ ابلهانه ای مجال ندهید.” نامه هایی برای جبهه فرستاد با این فرمان:

” برای ما بسیار مهم است که به زندگی یودنیچ (ژنرال گارد سفید) پایان دهیم (بله، به زندگی او پایان دهیم – کارش را تمام کنیم.) اگر حمله شروع شده باشد، آیا نمی توانیم بیست هزار نفر دیگر از کارگران پترزبورگ به اضافه ده هزار بورژوا را بسیج کنیم ، تیر بار را پشت سر آنها قرار دهیم ، 200 نفر را با تیر بزنیم و فشار سنگینی به یودنیچ وارد کنیم؟ “
یا با این فرمان : “با تمام وجود تلاش کنید دلالان و رشوه گیران آستراخان را بگیرید و تیرباران کنید . با این حرامزاده ها باید جوری رفتار کرد که مردم تا سالهای سال یادشان بماند.”(ص104 )
کتاب های زیادی به انگلیسی وجود دارد که جزئئات دلخراشی را در مورد نحوه اعدام روشنفکران و کارگران پتروگراد و مسکو توسط پلیس چکا همراه با ده ها عکس شرح داده است. 80 درصد کارگران پطروگراد به اختناق لنینی اعتراض می کردند و درصد کمی اساسا چکیست شده بودند و به عنوان جاسوس عمل می کردند. به هر حال من آگاهانه از نوشته های آنارشیست های معاصر در توصیف جنایات دولت لنین صرفنظر کرده ام تا عمدتا از زبان محققین و منتقدین داخل روسیه بشنویم.
خانم آلباتس ادامه میدهد: بله، مردم یادشان ماند، تا سالهای سال یادشان ماند و تا امروز هم فراموش نکرده اند . پایه های رژیم خودکامه، قانون خودکامه و عدالت خودکامه – و پایه ها ی اصول اخلاقی شوروی – چنین گذاشته شد. پس از قتل ام.اریتسکی ، رئیس چکای پتروگراد و سوء قصد به جان لنین، شورای کمیسرهای خلق در 5 سپتامبر 1918 مصوبه ای گذراند که ترور سرخ را رسماً برقرار می کرد. این نشانه برداشتن تمام محدودیت ها بود. روسیه در چهار- پنج سال بعد در خون خود غرق شد.(همان صحفه)
در این جا مسئله سیاست و شیوه ترور ترویکا که پایه ریزی اش به بریا نسبت داده شده بود (از کتاب خاطرات گورباچف، ترجمه فریدون دولتشاهی ص82) در واقع از ابتکار عمل رهبر او لنین بوده است که گورباچف موزیانه نمیخواست پای سیاست لنین را در قتل پدر بزرگش وسط بکشد.
بی دلیل نبود که بسیاری از مردم آزادیخواه پس از مشاهده این همه بیرحمی ها و پایمال شدن مبارزاتشان برای آزادی، آرزوی مرگ این دیکتاتور را در سر میپروراندند و خانم کاپلان یکی از آنها بود. در روز جمعه 30 اوت 1918، لنین در یک همایش کارگری در مسکو مشغول سخنرانی بود کاپلان تمام مدت به او گوش می کرد و زمانیکه لنین از تالار خارج شده بود که در ماشینش بنشیند خانم کاپلان او را صدا میزند و لنین به طرف او بر میگردد و چند تیر از تپانجه کمری شلیک میشود اما لنین جان سالم بدر میبرد. مامورین چکا کاپلان را دستگیر میکنند. او در باز جویی روی یک ورقه قصدش را از کشتن لنین چنین مینویسد:
نام من فانی کاپلان است …امروز من به لنین تیراندازی کردم . این کار را به اراده خودم کردم . به شما نخواهم گفت که تپانچه ام را از چه کسی گرفتم . هیچ جزئیاتی را برایتان نخواهم گفت…از مدتها پیش قصد کشتن لنین را داشتم …من او را خائن به انقلاب می دانم… مرا قبلا به جرم شرکت در ترور یکی از مقامات حکومت تزاری در کی یف ، به آکوتوی تبعید کردند. مدت یازده سال در اردوگاه اجباری کار کردم… پس از انقلاب از زندان آزاد شدم …طرفدار مجلس موسسان بودم و هستم . پدر و مادرم در ایالات متحده به سر می برند . آنان در سال 1911 به امریکا مهاجرت کردند . چهار برادر و دو خواهر دارم . همگی آنها کارگر هستند . در میهن خود تحصیل کردم. من به لنین تیراندازی کردم(ص335).
لنین شاید هرگز این حقیقت را نفهمید که هر آنچه را که این زن جسور به زبان آورد بیانگر همان آرزوهای آلکساندر اولیانوف برادر خودش بود که توسط تزار اعدام شد. خواندن دفاعیه آلکساندر در قصدش برای ترور تزار نشاندهنده این حقیقت است که لنین هرگز مفهوم مبارزه برادرش را برای آزادی درک نکرد زمانیکه در دادگاه اعلام کرد:
” من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد”. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کرد” هیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیست” برخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. اما خانم کاپلان بدون هیچ محاکمه ای و بخششی تیرباران شد و به آسمان پُر ستاره آلکساندرها، روزا ها و دانشیان ها پیوست.
ام.لاتسیس، رئیس چکای اوکراین، در نشریه ترور سرخ به تاریخ 1 نوامبر 1918، عهد کرد:” ما تمام آشغالها را از روسیه شوروی با جاروی آهنی بیرون می ریزیم.” و توصیه کرد: ” برای اینکه ببینید متهم علیه شوروی ها با اسلحه یا کلام قیام کرده یا نه، بی خود دنبال مدرک جرم نگردید. به جای آن از خودش بپرسید که به کدام طبقه تعلق دارد، سابقه اش ، تحصیلاتش و حرفه اش چیست؟ اینها سوالاتی است که سرنوشت متهم را معلوم میکند. این معنا و جوهر ترور سرخ است.” آلبتس ادامه میدهد:کمیته فوق العاده سراسری روسیه اختیارات نامحدودی داشت و به هیچ کس پاسخگو نبود. ماموران آن اجازه داشتند به میل و اراده خود اقدام به تحقیق، بازاشت و اعدام کنند. گروگانگیری یک شگرد تهاجمی اولیه بود: تنها به تلافی حمله تروریستی کس دیگری در جای دیگری، افراد بی گناه را – در خیابان ، در آپارتمانشان ، در ایستگاه قطار یا در تئاتر- می گرفتند و تیرباران می کردند.
نشریه چکا با عنوان “گزارش هفتگی مبارزه کمیته فوق العاده با ضد انقلاب و سفته بازی” شروع به انتشار فهرست اعدام شدگان کرد: در پاسخ به قتل رفیق اوریتسکی و سوء قصد به رفیق لنین، ترور سرخ در موارد زیر اجرا گردید: 3 خلبان توسط چکای منطقه سامسک، 38 بازرگان منطقه غرب توسط کمیته اسمولنسک-آلکساندر ناتالیا، یودوکیا، پاول و میخاییل روزلیاکف توسط چکای نورژف- 31 نفر(از جمله 5 نفر از خانواده شالایف و 4 نفر از خانواده وکف) توسط چکای پوشخانسکایا.( ص105،آلبتس، دولت در دولت)
خانم آلبتس ادامه میدهد:
انقلاب الزاما خشن است، همانطور که لنین میگوید:” انقلاب را با دستکشهای سفید به وجو د نمی آورند” انقلاب تنها زمانی ارزش دارد که بداند چطور از خودش دفاع کند”). و خشونت به ناچار کسانی را که آنرا به کار میگیرند فاسد میکند. میگویندکسی که یکبار مزه گوشت انسان را چشیده باشد، برای همیشه آدمخوار میشود. همین امر در مورد کسی صادق است که خون دیگری را ریخته باشد. کسی که از حریم اخلاق عبور کرد ویکبار مرتکب چنین کاری شد ، میتواند برای بار دوم ، سوم و دهم هم آنرا تکرا کند….پس آیا جای هیچگونه شگفتی است که این کشور و این مردم این جور راحت نسل کشی استالین را پذیرفتند و توجیه کردند؟(ص111 )

گزارش هفتگی(شماره 5، 29اکتبر 1918) گزارش داد: (به دستور کمیته فوق العاده پتروگراد ) پانصد گروگان تیرباران شدند. دشمنان طبقاتی –شاهزاده ها دوکها، نمایندگان رژیم سابق ، اعضای احزاب مخالف – به گروگان گرفته شده و تیرباران می شدند . چکای ایوانو – وزنسنسک گزارش داد: جمعاً 184 نفر از بارزترین نمایندگان بورژوازی و خائنان اجتماعی {اعضای حزب سوسیالیست انقلابی} دستگیر شدند. اعضای” طبقه خود ما” نیز معاف نبودند:
تنها در اردوگاه کار اجباری کوژوکف نزدیک مسکو، در سالهای 22-1921 ، 313 دهقان تامبف به عنوان گروگان نگهداری می شدند، از جمله کودکانی که سن آنها بین یک ماه تا شانزده سال بود.
در منطقه اورال یک قیام با خشونتی قرون وسطایی در هم شکسته شد. بنابر اطلاعات رسمی ، 10000 دهقان اعدام شدند. منابع غیر رسمی تعداد اعدام شدگان را بیش از 25000 نفر برآورد کردند . وقتی با کارگران و دهقانان صحبت میکنی به نظر باورنکردنی نمی رسد که بلشویکها در شرایطی که 99 درصد جمعیت با آنها مخالفند، توانستند پا بگیرند. تنها معنای آن می تواند این باشد که مردم از فرط خشونت و بی رحمی دچار ترس و وحشت شده اند.
اس. ملگانف که در آن هنگام در مسکو زندگی می کرد . می نویسد: اگر نگاهی به کارت فایلهای من بیاندازید می بینید که تلاش کرده ام که زمینه اجتماعی افراد اعدام شده را مشخص کنم . بنابر آمارهای مختصری که توانستم فراهم آورم ، طبقه بندی کاملاً ً تصادفی زیر به دست آمد:
روشنفکران 1286نفر
دهقانان 962نفر
کارگران معمولی 468نفر
ناشناخته ها 45نفر
عناصر مجرم 438نفر
مجرمان یقه سفید 187نفر
خدمتکاران 118نفر
سربازان و ملوانان 28نفر
بورژوازی 22نفر
کشیشان 19نفر
زنان را به خاطر شوهرانشان بازداشت می کردند ؛ و شوهران به خاطر خلاف همسرانشان . فرزندان را به خاطر خلاف والدینشان بازداشت می کردند؛ والدین را به خاطر خلاف فرزندانشان و همین طور همسایه ها را به خاطر همسایگانشان . خدمتکاران را به خاطر اربابانشان . دانش آموزی یک کمیسر را به قتل رساند به خاطر آن مادر، پدر و برادر او(برادر کوچکتر 15سال داشت) خانم معلمش( که یک آلمانی بود) و برادرزاده خانم معلم که 18ساله بود به قتل رسیدند . پس از آن خود دانش آموز را یافتند.ص106( توجه کنید که این لیست ملگانف از کشتار های هفتگی می باشد)
اینها همه درگزارشهای هفتگی روزنامه چکا ماه اکتبر 1918 آمده است.
در بخشی ازگزارش هفتگی چکا شماره 9 اینطور درج شده است: یک کشیش، یک مهندس، یک کارگر بیمارستان، یک بازرگان، یک کارخانه دار، سردبیر سابق یک روزنامه، یک چوب بر، یک نگبان سابق زندان، یک توپچی بازنشسته، رهبر یک شاخه محلی حزب اراده عمومی، دانشجویی که وانمود می کرد ملوان است همگی تیرباران شدند. و بعد شکلوفسکی مسئول نشریه چکا مینویسد:” اگر میخواستیم عملیات چکا را در چهارچوبی قانونی قرار دهیم دردسر آفرین میشد”(ص107).
در این جا موضوع عناصر مجرم بسیار گنگ طرح میشود، زیرا کسی که وابسته به بلشویک ها نبود و اگر اسلحه داشت و یا اموالی را دزدی و مصادره کرده بود مجرم می دانستند. طبعا تعداد واقعی کشتارها هرگز آشکار نمیشد.
لنین در 1918 گفت: موقعی که من فعالیتها ی چکا را بررسی میکنم و هنگامیکه انتقادات متعدد از آنرا می شنوم، به خودم میگویم همه این انتقادات، تُرّهات خرده بورژوازی است… ما این انتقادات را از طریق انتقاد از خود بی اثر می سازیم . مع ذالک موضوع مهم از نظر ما ، این حقیقت است که چکا دیکتاتوری پرولتاریا را به اجرا میگذارد و از این حیث از ارزش بسیار زیادی برخوردار است …این است کار و کسب چکا که خدمت به پرولتاریا در آن نهفته است .(ص338 شوب)
توجه کنید که لنین دراینجا عبارت “انتقاد از خود” را پیش میکشد موضوعی ای که در چشم فعالین چپ از جایگاه با ارزش سازندگی شخصیتی افراد در جنبش مبارزاتی به خصوص در ایران بین چپ های واقعی مطرح بود و لنین، دیکتاتور بزرگ این موضوع را در اجرای قصابی و قتل عام مردم به وسط میکشد.
اما از آپریل 1922 که لنین دیگر در بستر بیماریست سایه شوم پلیس چکا را بالای سر خود حس میکند و این زمانی است که استالین با همکاری زینوویف و کامنف در مسند دبیر کلی امپراطوری بزرگ روسیه نشسته است. استالین در عین حال دو تا پست قدرتی مهم دیگر یعنی دفتر سیاسی حزب و دفتر تشکیلات را (با ارکان زیر مجموعه آنها) هم به عهده دارد. اساسا اکثر اعضای اصلی خاندان بلشویک چندین منصب و ریاست قدرتی داشتند در واقع خودشان را در شهوت قدرت خفه کرده بودند. لنین دقیقا نقش قدرت بوراکراسی حزب و جایگاه مناصب قدرتی را میشناخت و بوی جنگ درون شبکه قدرت را از اکنون حس کرده بود. نامه های لنین که در واقع حکم وصیت نامه را دارند این گونه است:
استالین بیش از اندازه گستاخ است و این عیب که در روابط میان ما کمونیستها کاملاً قابل قبول است ، در دبیر کل قابل قبول نیست . بدین جهت پیشنهاد میکنم که رفقا وسیله ای پیدا کنند و استالین را از این منصب بردارند و آنرا به کس دیگری بسپارند که از هر جهت بر رفیق استالین برتری داشته باشد یعنی صبورتر، باوفاتر، نسبت به رفقا مودب تر و باملاحظه تر و نیز کمتر متلون المزاج و الی آخر.
این ملاحظات ممکن است بی ارزش جلوه کند، اما من معتقدم که به لحاظ جلوگیری از شکاف و با توجه به آنچه درباره روابط استالین و تروتسکی اظهار کرده ام موضوعی بی ارزش نیست ، یا از آنگونه موضوعات بی ارزش است که می تواند اهمیتی تعیین کننده کسب کند(ص137 دمیتری)
در این نامه، دیکتاتور بزرگ لنین به وحشت افتاده است:
به رفقا مدیوانی ، ماخارادزه، و دیگران. رونوشت به رفیق تروتسکی و کامنف.
رفقای محترم: آرمان شما را با صمیم قلب تعقیب می کنم. گستاخی اوردژونیکیدزه و تجاهل استالین و دزرژینسکی مرا به وحشت می اندازد. مشغول تهیه چند یادداشت و یک سخنرانی برای شما هستم .
با تقدیم احترام. لنین 6 مارس 1923( ص126).
دمیتری مینویسد: فلیکس ادموندوویچ دزرژینسکی، که بوخارین لقب ژاکوبن پرولتاریایی را به او داده بود، مقامی مهم در دستگاه رهبری داشت . او یکی از اولین اعضای حزب و سازمان دهنده سوسیال دموکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی در اوایل قرن بود. بعدها، درارزیابی نقش دزرژینسکی، کارل رادک ، عضو کمیته مرکزی و چراغ راهنمای کمینترن همینطور درباره گوشهای تیز این سازمان و نیز درباره دزرژینسکی همه جا حاظر و ناظر.
آنان چکا را ارتشی عظیم توصیف کردند که تمامی کشور را دربرگرفته و حتی با شاخکهای حساسش به درون اردوگاه خویش هم نفوذ کرده است . آنها نفهمیدند دزرژینسکی از کجا ناشی می شد آن قدرت از قدرت حزب بلشویک، یعنی مجمع فراگیر توده های کارگر و تهیدست ، ناشی می شد.ص111 دمیتری
بعد از اینکه لنین در آوریل 1918 برنامه متمرکزتر سرکوب، سانسور مطبوعات و تصفیه مخالفین را به صورت ترور جمعی در دستور کار گذاشت، کمیسر مطبوعات، ولودارسکی از طرف مخالفین سوسیالیست کشته شد. ظاهرا برخی از کارگران بلشویک تصمیم به انتقام گیری داشتند که کمیته نظامی پتروگراد مانع حرکت خودسرانه آنان شد= و لنین به کمیته نظامی انتقاد کرد که چرا جلوی ابتکار عمل انقلابی (بخوانید، آدمکشی) حامیان ما را آز آن ها گرفته اید، زیرا تروریست ها ما را ترسو و زن صفت به حساب خواهند آورد. اینک در آستانه جنگ شدیدی قرار گرفته ایم. ما باید، نیرو و حضور گستردۀ ترور علیه تروریست ها را تحریک کنیم، بخصوص در پتروگراد که نمونه روشنی را ارائه میدهد(ص858، دمیتری).

دمیتری مشاور نظامی یلتسین که حالا در سال 1995 از دیکتاتوری دمکراسی بورژوایی منشویکی چپ راضی شده است، میگوید متاسفانه بلشویک ها به دیکتاتوری بدون دمکراسی علاقمند بودند چنانکه تروتسکی در سال 1922مینوشت: = اگر انقلاب روسیه.. خود را با زنجیر دمکراتیسم بورژوایی مقید کرده بود، باید از مدت ها قبل با گلوی بریده بر روی جاده قرار میگرفت=( ص 855 ). فکاهی جالبی ست که دولت ها منافع سلطه گری خود را در خدمت محرومین جامعه تئوریزه میکنند.
آلباتس مینویسد: چکیستها در سراسر کشور، بدون رسیدگی یا محاکمه بیداد می کردند. آنها پیرمردها را شکنجه می کردند، به دختران مدرسه ای تجاوز می کردند، والدین را در برابر چشم فرزاندانشان به قتل میرساندند. مردم را به صلابه میکشیدند، با پنجه بوکس آنها را میزدند، تاج چرمی خیس برسرشان میگذاشتند، زنده زنده دفنشان می کردند، آنها را در سلولهایی می انداختندکه کفشان پر از جنازه بود.شگفت آور نیست که ماموران امروزی ابایی ندارند که خود را چکیست بنامند و با غرور خود را میراث خوار دزرژینسکی بدانند؟ص107
خانم آلباتس ادامه میدهد، چگونه رهبران بلشویک در مقابل اینهمه آدمکشی تازه فریاد میزدندکه ” ترور سرخ به ما تحمیل شده، منشأ آن طبقه کارگر است، نه چکا ”.
او میگوید نه این حقیقت ندارد تنها نگاه کنید به یکی از دستورالعمل های رسمی چکا در بهار 1918 در مورد کسانی که باید تیرباران شوند. و دیگرانی که باید در اردوگاه کار اجباری زندانی شوند:
الف: درخواست اعدام{برای} ب: زندانی در اردوگاه کار اجباری
دوستان میتوانند خودشان به این صحفه ها از کتاب رجوع کنند که شامل دو بخش و 16 بند است و تقریبا هر کسی میتواند مورد این اتهامات قرار گیرد. مثلاً هر کس مضنون به فعالیت ضد انقلابی باشد….. و یا با ضد انقلاب خارج و داخل ارتباط داشته باشد. اعضای فعال احزاب ضد انقلابی…و بدنه آنها در شهر و ناحیه…. ویا حکم اعدام تنها با رأی مشترک سه عضو کمیته قابل اجراست (ص109-108).
آلبتس میگوید، قتل به هنجار تبدیل شد. (منتخب وظایف کار کتابخانه ای فوق برنامه در سال 1920 توصیه میکند : یک دختر دوازده ساله از خون می ترسد. فهرستی از کتابهایی تهیه کنید که خواندن آنها دخترک را وا می دارد که نفرت غریزه اش را نسبت به (ترور سرخ) پس بزند.ص114
او مینویسد” در دسامبر 1920 تنها یک بار کمیته اجراییه مرکزی سراسر روسیه و شورای کمیسر های خلق، اعدام ها را به حال تعلیق در آورده بودند. اما این تصمیم تنها چهار ماه دوام آورد. جلوی سیل را دیگر نمی شد گرفت. هیچکس نمیداند در این کشت و کشتارها چند نفر جان خود را از دست دادند. برآورد ها بسیار بالاست و میانگین آن پنج هزار نفر در روز و یک و نیم میلیون در سال است”ص111
لنین در یک یادداشت به کلی سری به تاریخ آوریل 1921 به مولوتف دستور داد از چکا بخواهد برای باقی ماندۀ سال 1921 و آوریل 1922 یک طرح دقیق و برنامه ریزی شده تهیه کند و در ظرف دو هفته گزارش آنرا به دفتر سیاسی بدهد.
چکا می بایست به موارد زیر به پردازد :
  1. پاکسازی کامل سوسیالیستهای انقلابی و تشدید تعقیب و مراقبت ها
  2. منشویک ها نیز به همان ترتیب
  3. پاکسازی منطقه ساراتف و سامار
  4. پاکسازی حزب: اخراج کمونیستهای نااستوار
  5. پاکسازی واحدهای با ماموریت ویژه
  6. پاکسازی دانشجویان آکادمی در ایالات
  7. پاکسازی دستگاه های دولتی در روستاها: نظرخواهی از چکا، {NKV کمیساریای خلق در امور داخلی } ، و Rabkrin {بازرسی کارگران و دهقانان} لازم است .
به کلی سری ، فقط با نگاه . تایپ مجدد ممنوع . پس از استفاده سوزانده شود.(ص110)
او میگوید در سند اصلی، که پیش نویس آن را سامسونف، رئیس ادارۀ سری چکا،(از طرف لنین) تهیه کرده بود، در جای خود عبارت هایی داشت مثل” عملیات گسترده” ،” سر به نیست کردن” ،” جدا سازی فردی و گروهی” ، و دستور عمل هایی برای ”کیش دادن” سوسیالیست های انقلابی و منشویک ها ”به مرزهای جمهوری” . و برای همه اینها در ماه های آینده برنامه ریزی و در الگوهای کاری، تعطیلات و تغییرات فصلی نیز به حساب آورده شده بود.” در طول تابستان و پیش از فصل درو، عملیات در یک سطح ملی (مگر در موارد غیر عادی، نظیر حوادث کرونشتات و غیره) نباید انجام شود، بلکه باید فعالان همه احزاب را در سطح ناحیه ومنطقه به طور فردی سرکوب کرد.”(ص110)
عزیزان توجه کنند به بند 6 که لنین پاکسازی دانشجویان را در دستور کار کذاشته تا کل جامعه را به جاسوس تبدیل کند و این پروژه را بریا و استالین بعد از لنین به پیش بردند که تاثیرات بسیار مخربی بر جامعه روسیه گذاشت. این هولناکترین جنایتی بود که لنین در حق بشریت انجام داد. به هر حال این سند در ادامه کشتارها درست بعد از سرکوب شورش 15000 نفر از ملوانان و کارگران کرونشتات است که یکی از سربلند ترین پایگاه های انقلابی بلشویک ها و آزادی خواهان به خصوص در اوایل انقلاب به شمار میرفت. همان نیروی دریایی ای که دولت کرنسکی را از قدرت پایین کشید. سرکوب جنبش کرونشتات حتی از جانب برخی چپ های دولتی دو آتشه لنینی در اروپا ( اگر چیز زیادی دیگر از آنها باقی مانده باشد) بعنوان یکی از بزرگترین اشتباهات لنین مطرح شد اما چپ های آسیایی اساسا از این موضوعات نه با خبر بودند و اگر هم بودند چیزی سر در نمی آوردند و اکثراً تنها ابراز سر سپردگی می کردند، و بخاطر مناسبات مرید و مرشدی برده وار برای رهبران کمونیست سینه میزدند و اسطوره سازی می کردند. در زمینه قیام کرونشتات کتاب های زیادی نوشته شده است. کتاب آنارشیست ها در انقلاب روسیه توسط پل آوریچ به جمع آوری برخی ازگزارشات روزنامه ها و مقالات آن زمان از دوره دولت موقت کرنسکی تا 1922پرداخته است.
مختصرا، جنبش کرونشتات در اول ماه مارس 1921 علیه اوضاع اختناق در روسیه اظهار وجود کرد. آنان خواست خود را به دولت بلشویک اعلام کردند که جنگ با دشمن خارجی و ارتش سفید پایان یافته، و آزادی اجتماعات، اتحادیه های کارگری و مطبوعات باید به جامعه برگردانده شود. در ضمن جوخه های مصادره غلات دهقانان متوقف شود و جسورانه پیشنهاد برگزاری انتخابات شوراها را دادند. این در شرایطی است که اوضاع زندگی در روسیه بسیار وخیم است و انبارهای آذوقه توسط کارگران مصادره میشدند. در پنجم ماه مارس ملوانان کرونشتات یک کمیته انقلابی از 9 ملوان، چهار کارگر،یک پرستار و یک مدیر مدرسه تشکیل دادند. اکثر آنها از فرزندان دهقانان بودند و این همه کشتار روستاییان برایشان غیر قابل تحمل بود و کارگران پتروگراد از آنها حمایت می کردند. لنین شیفته استراتژی کشتار، فورا دست به کار شد.تبلیغات دروغ روانی در سطح جامعه با وقاحت تمام پخش شد. زینوویف کمیسر شورای پتروگراد هنگ های ارتش سرخ را در شهر مستقر کرد و اعلام کرد هر تجمع کارگری به رگبار بسته میشود. شصت هزار ارتش دست چین شده به فرماندهی ژنرال توخاچفسکی(که یکی از آزموده ترین ژنرال های معروف تزار بود و بعد از انقلاب حاضر شد بعنوان کارشناس نظامی کشتار در ارتش دولت بلشویک باقی بماند. البته ده ها ژنرال تزاری در ارتش سرخ انجام وظیفه می کردند که همه آنها در دوره قدرت استالینی اعدام شدند) از مناطق دیگر روسیه با قطار وارد پتروگراد شدند. تروتسکی کمیسر عالی جنگ فرمانی را برای تسلیم نیروی دریایی کرونشتات صادر کرد که اگر تسلیم نشوید” مثل بچه مرغابی در یک استخر” شما را به گلوله می بندیم (ص 355.)
دیود شوب در این مهمترین رویداد تاریخیِ جنبش شوراییِ کرونشتات، به بسیاری از مسایل اساسا نپرداخته است و این باز نشان میدهد که تمایلات فکری او در آن زمان از جناح چپ منشویک به بلشویک نوسان می کرده است. یک هفته قبل از آماده شدن ارتش سرخ برای حمله، عملا در دولت بلشویک شورشی به پا شده بود. نزدیک به یکسوم اعضای حزب تلاش می کردند لنین را از چنین عملی باز دارند. اما به زودی نه تنها همه فهمیدند که لنین کسی نیست که هرگز از تصمیمش برگردد بلکه مخالفین بعدا تنبیه حزبی شدند و از آن به بعد هر اعتراضی به سلسله مراتب دستورات حزبی، اخراج از حزب را در پیش داشت. اما لنین آگاه بود که اگر این جنبش آزادیخواهی را الان سرکوب نکند گریبان کل قدرتش را خواهد گرفت. جنبش کرونشتات چندین پیام به دولت بلشویک فرستاد. که بگذارید این خواسته ها بین مردم مطرح شود و ما به رای مردم احترام میگذاریم. خواست ها در واقع همان آزادی های اجتماعی بود که ارگان های سرکوب لغو شود و زندانیان سیاسی آزاد شوند و…چندین پیام هم برای کارگران و مردم پتروگراد فرستادند که ما خواهان این جنگ نیستیم و میدانیم که شما در محاصره پلیس چکا هستید و کمکی به ما نمیتوانید بکنید اما از ما نخواهید که تسلیم شویم. سربازان ارتش سرخ برادران ما هستند و ما نمی خواهیم بر روی فرزندان دهقانان و شهر پتروگراد آتش کنیم اما اگر آنها به ما حمله کنند ما در آب ها از خود دفاع خواهیم کرد(ص158 اسناد روسیه).
در سرمای زمستان، آب های یخ زده و پوشیده از برف، تروتسکی و توخاچفسکی حمله به پادگان دریایی منطقه کرونشتات را صادر کردند.ژنرال تروتسکی دانشجویان دانشکده افسری را که به رنگ برف ها، لباس سفید تنشان کرده بودند بر روی یخها در صف مقدم به جلو کیش کردند در پشت سرآنها سربازان سرخ قرار داشتند و سپس مسلسل چی های یگان های ترور سرخ چکا مستقرشده بودند تا اگر سرباز و افسری فرار کرد تیرباران شوند. سرانجام به آتش توپخانه های (توخاچفسکی و تروتسکی) ژنرال های ارتش بلشویک، ملوانان کرونشتاد با توپخانه ناوها و پادگان دریایی، متقابلا پاسخ دادند. در کنگره حزبی، لنین اعلام کرد” کرونشتاد اگر نگویم بعد از چند ساعت اما در دو سه روز آینده تسلیم خواهد شد”. بعد از سه روز از چنین تسلیمی خبری نبود. چند هنگ ارتش سرخ شهر اورانین بوم که مجاور منطقه کرونشتات قرار داشت شورش کردند و حاضر به جنگ با ملوانان کرونشتات نشدند. نیرو های چکا به فوریت به آنجا گسیل شدند و یک پنجم افراد آن هنگ را تیر باران کردند. پیام جنبش کرونشتات مبنی بر این بود که آن ها تا آخرین قطره خونشان ایستادگی خواهند کرد. با وجود اینکه ارتش ژنرال ها چهار برابر نیروهای کرونشتات بود از لنین خواستند تعدادی از کادر های عالی رتبه حزب را به منطقه جنگ بفرستد تا روحیه نظامیان سرخ بالا رود. لنین 30 کمیسر بلشویک را به منطقه فرستاد. در کتاب اسناد روسیه آمده که صدها نفر از مردم و کارگران در مناطق مختلف پترو گراد تیرباران شدند زیرا آنها تاب تحمل پذیرفتن خاموش شدن آخرین امیدهای آزادی را نداشتند و به خیابان ها ریختنه بودند.جنبش کرونشتات 7 روز دیگر هم ایستادگی کرد ژ نرال ها هواپیما های جنگی را هم به کار گرفتند تا این سنبل مقاومت را از زمین و آسمان بکوبندش و چنین هم شد زیرا دیگر هیچ صدایی از کرونشتات در نیامد. توخاچفسکی در روز 17 مارس 1921 خبر خاموشی جنبش کرونشتات را به کنگره دیکتاتوری پرولتاریا اعلام کرد و حاضرین برپا خواستند و برای لنین دست زدند.
دیکتاتوری سرخ همان دیکتاتوری خون بود که تمام منطقه پوشیده از برف سفید پترزبورگ را سرخ کرد و این آخرین تپش قلب جنبش آزادیخواهی در روسیه بود که سر انجام با همه فداکاری هایش خاموش شد و تا نسل ها نسل این گورستان چکای لنین بود که می تاخت و همچنان سایه شومش در روسیه پا برجاست.
در سپتامر 1921 دو نویسنده و شاعر محبوب و شناخته شده آنارشیک روسیه، فانیا بارون و لِو چِرنی بدون محاکمه و تعیین جرمی تیرباران شدند که اِما گلدمن از شوک وارده تصمیم گرفت در روز برپایی گنگره سوم کمینترن برای اعتراض با زنجیر خود را بر نیمکت آهنی تالار گنگره ببندد. اما افراد ناراضی درون بلشویک گفتند چکا در کشتن او درنگ نخواهد کرد. رفقای آنارشیست از گلدمن خواستند او به هر ترتیبی شده باید از روسیه خارج شود تا به مردم جهان بگوید که دیکتاتوری پرولتاریا، خود پرلتاریا را زنده به گور کرده است و چنین هم شد(ص 27، اسناد روسیه).

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/17

م_ع آوریل 2009
دیکتاتوری دولت بلشویک
بعد از انحلال مجلس، فردای روز بعد سربازان سرخ بلشویک، روزنامه هایی را که در مورد وقایع سرکوب دیروز مطلبی نوشته بودند از روزنامه فروشی ها و کیوسک ها جمع آوری کردند. اختناق چهره کریه خود را به نمایش میگذاشت. البته پلیس چکا در این مدت بیکار هم نبوده است چنانکه خانم آلباتس در کتاب دولت در دولت چاپ 1995 مینویسد:
در 21 فوریه 1918 شورای کمیسرهای خلق بیانیۀ لنین را با عنوان سرزمین سوسیالیستی درخطر است تصویب کرد. ماده 8 این سند اعلام میکند که :” ماموران دشمن، سفته بازان، تبه کاران، گردنکشان، آشوبگران ضد انقلاب ، در جا اعدام خواهند شد“.
و به این ترتیب اعدامها شروع شد: نخست دهها و صدها و بعد هزارها و صدها هزار نفر.مردم شروع کردند به گفتن اینکه حروف اول Vchk مخفف عبارت Vsyakomu Cheloveku Kaput است، یعنی همه آدمها را باید کشت“.(ص104 )
لنین در شرایطی کشور را از طریق کودتا قبضه کرده که هنوز ارتش خودش را هم ندارد او تنها از طریق کمیته های نظامی تنها دو شهر اصلی پتروگراد ومسکو را ظاهرا تحت کنترل دارد. اکثر افسران جنگ، دولت بلشویک را به رسمیت نشناخته اند و منحل شدن مجلس دوما اعتراضات بخش های بورژوازی و ملی گرایان را فراهم آورده و سانسور مطبوعات، اجتماعات و غیره هم کل جامعه آزادیخواهی را به طغیان کشیده است و جبهه جنگ هم کاملاً به هم ریخته است. لنین بدون شک از قبل برنامه پذیرفتن صلح یعنی تسلیم در مقابل امپریالیست آلمان را در سر داشته است. اما او برای چنین عملی که خیانت در چشم همگان به حساب میآمد نیاز به توطئه چینی های زیادی داشت. در طول تاریخ، قدرت ها در تسخیر دولت همواره برای حفظ قدرتشان می بایست شورش ها و اعتراضات داخلی را به فوریت خفه می کردند، البته سهولت این جا بجایی های قدرت بسته به اوضاع بحرانی و نارضایی مردم از دولت های قبلی شان بوده است. در روسیه استبدادی تزاری تازه مردم از طریق کمیته شوراهای سراسری گارگران و سربازان، اساسا بدون نقش چندانی از جانب بلشویکها، تزار را در ماه فوریه سرنگون کرده بودند و به تدریج داشتند طعم آزادی های اولیه خودشان را می چشیدند و در عین حال شورش های منطقه ای برای پس گرفتن زمین ها از گولاک ها شروع شده بود آن هم بدون اینکه لنین کمترین نفوذی در درون آن جنبش ها داشته باشد. اما مسئله دیگر موضوع جنگ امپریالیستی بود که باعث میشد جنبشهای دهقانی از طریق ارتش تزاری به نفع گولاک ها سرکوب و کنترل شوند تا قادر نباشند از طریق نیروهای مقاومت پارتیزانی خود از مناطق زیستی شان دفاع کنند، زیرا دهقانان دیگر به دنبال امیال کشور گشایی تزار با متفقین انگلیس و فرانسه نبودند. برای همین بورژوازی چپ بلشویک به زمان نیاز داشت تا تدارک ساختن ارتش جدید کشوری را فراهم آورد و اکثر افسران عالی رتبه گر چه نگاهی تردید آمیز به اوضاع موجود داشتند اما با حکومت مرکزی به عنوان مسئولین ارتش در ارتباط بودند اما برای دولت لنین آنها قابل اعتماد نبودند و لنین به ارتش کشوری ای کاملاً وفادار نیازمند بود. کمیسر های بلشویکی با وزرای خارجه متفقین مدام بر سر تاکتیک های ادامه جنگ مشورت می کردند. سازمان های دهقانیِ سربازان و سوسیالست های چپ پیشنهاد داده بودند که آنها به صورت جنگ های پارتیزانی از مناطق زندگی خود دفاع خواهند کرد هر چند این امر به خودی خود صورت گرفته بود، اما لنین میخواست بر جامعه حکومت کند نه اینکه آن را آزاد کند. جنبش شورایی پارتیزانی ماخنویست ها که به ایده های آنارشیک و سوسیالیسم شوراهای دهقانی باور داشتند حاضر نبودند زیر سلطه افسران ارتش تزاری و ارتش تازه تاسیس بلشویک ها عمل کنند. لنین با حیله گری اتحاد تاکتیکی نیم بندی را تا اواخر سال 1920 با جنبش ماخنویست ها و پارتیزانها حفظ کرد تا ارتش آهنینش در روند سرکوب اعتراضات و قوای خارجی به تدریج آماده شود. از این جهت ادامه جنگ به سبک سابق ارتش تزاری برای لنین امکان پذیر نبود زیرا سربازان از این وضعیت گرسنگی و فقر و دوری از آبادی ها و خانواده هایشان و مصادره شدن محصولشان در خدمت جنگ امپراتوران به ستوه آمده بودند. بورژوازی چپ بلشویک(البته در سیاست لنینی) در عمل نشان داد که علاقه ای به انقلابات پارلمانی سوسیالیستی در اروپا هم ندارد. لنین در این شرایط تنها به حمایت جبهه های سوسیالیستی اروپا و جهان، صرفاً برای تحکیم یک قدرت امپراطوری فدرال چپ در روسیه نیاز داشت تا تدریجا به عنوان ستاد فرماندهی بورژوازی چپ جهانی وارد عمل شود.
بی جهت نیست که گورباچف در بزرگداشت 113 سالگی لنین در گنگره روسیه به سال 1983 دو سال قبل از تسخیر دبیر کلی حزب، از سیاست های هوشمندانۀ لنین در بر پایی امپراطوری قدرتمند روسیه قدر دانی کرد. او میگوید، من آثار لنین را در زمان دبیر کلی همواره میخواندم و درس های بزرگی از او گرفتم(ص 252، خاطرات گورباچف). تقریبا در اکثر نقدهای تاریخ روسیه این مطلب آشکار است که سیاستمداران بلشویک ومنشویک از یک خصلت متکبرانه تزاریستی برخوردار بودند و تاریخ اقتدار سلاطین تزاریسم، یک حالت شوکت و منزلت شخصیتی پنهان و آشکار رجال سیاسی را درآنها ایجاد می کرد. چنانکه در ایران هم هنوز برخی به عظمت سلسله شاهنشاهی و شکوه کشور گشایی هایش فخر میفروشند. چنانکه گورباچف با غرور خاصی از سالهای 1980 یاد میکند و میگوید: من به عنوان عضو کمیته مرکزی و دبیر منطقه ای کرایکوم، بیشتر با رده های بالا در تماس بودم. ظاهرا باید با رسوم دربار تزاری آشنا می بودم. اما تنها در پایتخت بود که متوجه شدم آنها چقدر پیچیده تر بودند(منظور از مناسبات اشراف منشانه تزاریسم میباشد) و از این جهت شناخت و درک همه نکات و ظرایف در روابط بالا به وقت زیادی نیاز داشت (ص 198 ). او همچنین از توانایی های برژنف که چگونه با سیاست ساده ای همه را فریب میداد و با سازش های میان گروهی توانست خروشچف را در سال1964 کنار زند، تمجید میکند که برژنف میدانست چگونه صبر را پیشه کند تا موقعیتش آسیب ناپذیر باقی بماند، آنگاه دست به عمل میزد. او گام به گام پیش میرفت تا دست بالا را میگرفت. هنر برژنف در توانایی اش در شکاف انداختن میان رقیبانش، دامن زدن به سوءظنهای متقابل و پس از آن، عمل کردن به عنوان یک میانجی بود (ص203 ). میتوان فهمید که گورباچف در مقایسه با لنین بیشتر شبیه شاگرد ماکیاولی است او در سراسر کتابش همواره میگوید شما متوجه نمیشوید که به عنوان رهبر یک دولت چه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست همه کادرهای قدرتی مخالف و حتی موافق در شبکه های مختلف وزارت کشوری، به نوعی میخواستند بدانند از پروژهایی که من تصمیم داشتم پیاده کنم آنها چه نفعی میبرند. برای همین من ناچار بودم تمام این تنشها و ترس های آنها را در نظر گیرم و سیاستی در حزب پیش گیرم که با کمترین دردسری به اهدافم برسم. پس با حرف های گورباچف میتوان فهمید چرا همواره مردم جهان می گویند حقیقتا سیاست چیز کثیفی است و پدر و مادر نمیشناسد. گرچه در دوران معاصر واژه سیاسی در جنبش های افقی کمتر به کار میرود و اکثراً با واژگان مبارزین و فعالین اجتماعی و آزادیخواهی خود را معرفی میکنند و این نشان دهنده رشد آگاهی مبارزان انقلاب اجتماعی در این دوران می باشد. یک نگاه مختصر به رده بندی دیوانسالاری حزب کمونیسم در دوران گورباچف در ارزش گذاری موقعیت و مقام های اجتماع کشوری(دولت ملی) جالب است:
دبیر کل، 2) هیئت رئیسه، 3)کمیته مرکزی، 4) اعضاءکنگره، 5) دبیرخانه حزب جمهوری، 6) کمیته مرکزی حزب جمهوری، 7) کنگره حزب جمهوری، 8) کمیته منطقه ای حزب، 9) نهاد های حزبی بخش، 10) کنفرانس حزبی بخش، 11) سازمان های اولیه حزب، 12) اعضای عادی حزب (ص.39).شاید بهتر بود در شماره 13 نامی هم از مردم عادی میبردند، اما مگر مردم در دیوانسالاری قدرت، آدم به حساب می آیند؟!! شما مطمئن باشید هرکدام از این نهاد ها حداقل ده تا بیست زیر مجموعه با خود دارد. تازه تقسیم بندی بخش دولت و شورای وزیران به جای خودش، و بعد کافیست نگاهی به تقسیم بندی آدم خوران متخصص درون ارگان های مربوط به وزارت پلیسی چکا بخش داخل و خارج کشور روسیه بیاندازید ( کتاب آلباتس دولت در دولت). حقیقتا دیوانسالاران دولت مدرن در جهت سلطه و استثمار با انسان ها و جامعه زیستی شان چه ها که نکرده اند و این بی تردید شامل دولت های اروپا هم میشود. تنها یک چشمه کوچک از خشم مردم در بحران 1991 روسیه، نزدیک بود وزارت چکا را پایین کشد. اگر تنها مردم جنبش توری شکل افقی را بتدریج گسترده کنند آنگاه این ساختارهای فرسوده قدرت در خود فرو می ریزند.
سیاست تسلیم لنین در برابر آلمان
سرانجام بعد از یکسری بحث های تخاصمی بین بلشویکها و تهدیدهای لنین، پیمان نهایی تحقیر آمیز برست- لیتوفسک با آلمان که رهبری این مذاکرات صلح با تروتسکی بود درمارس1918 بسته شد و لنین این مسئله را یک امر حیاتی برای باقی ماندن بلشویک ها در قدرت میدانست زیرا لنین در عمل، اعتقادی به ائتلاف جبهه سوسیالیست ها علیه آلمان را نداشت از این جهت اکثراً او را خائن نامیدند و بسیاری معتقد بودند که دولت آلمان از قبل این تبانی را با لنین کرده بود که اجازه داد با قطار محافظت شده، تیم رهبری بلشویک را به روسیه وارد کند و دست به کودتا بزند. ما دقیقا نمیدانیم که صحبت های پشت پرده جناح بورژوازی چپ لنین با دولت آلمان در آن زمان چه بوده است. ده سال پیش کتابی را در این زمینه مشخص مطالعه کردم که به نظرم صرفاً تاریخ نگاری ضعیف و مبهمی بود. اما دیوید شوب می نویسد: ژنرال هوفمان رئیس ستاد ارتش آلمان در شرق، از سیاست پیشنهادی وزارت امور خارجه آلمان، توسط فون مالتزان و ارزبرگر ریئس سازمان تبلیغاتی برای چنین استراتژی ای در جهت تضعیف کردن دولت روسیه و ایجاد آشوب در ارتش تزاریسم استقبال کرده بودند (ص 220 ).دمیتری از پرداختن به این موضوع تفره میرود اما می گوید، لنین قدرت اراده و آینده بینی بی نظیری از خود نشان داد هر چند آلمان صلح غارتگرانه ای را به روسیه تحمیل کرد و روسیۀ لهستان، لیتوانی، استونی، کورلاند، کارس، باتوم و بعضی از جزایر بالتیک را به دست آورد اما در ازایش به لنین فرصت داد تا روسیۀ بزرگ و قدرتمند امروز را بسازد. زیرا لنین تشخیص داده بود که اگر این جنگ به شکل سابقش پیش میرفت در عرض چند ماه حکومت پرولتاریا به دست ارتش دهقانان سرنگون میشد و این همان بحث محوری لنین با بلشویک های مخالف بود(ص77). اما دمیتری اشاره ای هم به این موضوع نمیکند که بعد از تسلیم شدن روسیه، جبهه متحدآلمان چه بلایی بر سر جنبش های انقلابی در آن مناطق آورد. فراموش نشود که دمیتری ولکوگونوف مشاور ارشد نظامی بوریس یلتسین در سال 1995 است و از جایگاه مقام عالی کشوری برخوردار است. این ها به مانند لنین از بورژوازی صنعتی مدرن دفاع میکنند. لنین همواره نفرتش را از جنبش های کمون های دهقانی نشان داده بود و اساسا مردم روستا و آبادی را عقبگرا، بدون انضباط و بی فرهنگ و غیره تصور میکرد و فقط محصول زندگی بخش آنها را به زور سرنیزه میخواست. اتحادش با جناح چپ سوسیالیست دهقانی هم یک سیاست فریب ماکیاولی بود. لنین حتی سیاستمدارانه از منشویک های چپ هم تاکتیکی پشتیبانی می کرد تا مثلاً جناح های راست تر را اول سرکوب کند و بعد سراغ تصفیه بقیه متحدینش برود. اما دمیتری به سبک دیپلماتیک زیرکانه ای مینویسد: یک پلورایسم سوسیالیستی واقعی توسط بلشویک ها و سوسیالیست چپ بوجود آمده بود و این یک فرصت تاریخی بی نظیری بود که اگر حفظ میشد دیگر در آینده به استالین هم اجازه نمیداد دست به یک انحصار قدرت سیاسی بزند و تمام کمیسر های عالی رتبه اول حزب بلشویک لنین را از سر راه خودش با بیرحمی تمام بر دارد چون استالین همان زمان هم سوسیالیست های دهقانی را خرده بورژوازی ضد انقلابی خطاب می کرد، در حالیکه لنین اظهار می کرداتحاد بلشویک ها و انقلابیون سوسیالیست چپگرا میتواند ائتلافی شرافتمندانه ای باشد زیرا هیچ گونه اختلاف اساسی میان منافع کارگر مزد گیر و دهقان استثمار شده وجود ندارد“(ص63 ). اما با توجه به واقعیات آشکاری که تا کنون ذکر شده، لنین حتی استالین و دیگران را به خاطر سازششان با گروه های سوسیالیستی دهقانی در کمیته شوراها، به شدت محکوم میکرد. لنین هم در تئوری و هم در سیاست کوچکترین اعتقادی به پلورالیسم قدرت دولتی نداشت و فقط یک قدرت چپ( بورژوازی) واحد را مدام بر یارانش دیکته می کرد و دمیتری نمیخواهد رهبر بزرگش را در اینجا خراب کند که او سیاست های ماکیاولی و نچایفی را شبانه روز در مغز استالین و دیگر یاران بلشویک فرو می کرد که چگونه باید رقبای سیاسی و مخالفان را از گردونه قدرت خارج کرد و نهایتا هم هر گونه آزادی را در جامعه عملا قصابی کرد.
در چنین شرایطی چند ژنرال تزاری در جبهه جنگ، با تبلیغات برضد خیانت لنین به کشور روسیه، ارتش سفید را علیه حکومت بلشویک تشکیل دادند اما این اساسا جنبش های دهقانی و ماخنویست ها بودند که در برابر ژنرال های سفید، گولاکها و مهاجمین خارجی به صورت جنبشهای چریکی، مقاومت و ایستادگی می کردند. در شهر پتروگراد اعتراضات و نا آرامی ها در درون کارخانه ها، انجمن ها، میادین و خیابان ها پا گرفته بود. سازمان های سوسیا لیستی و شورایی در سردرگمی دست به اتحادهای عجیب و غریبی میزدند و دیکتاتوری لنین و سانسور سیاه که در تاریخ روسیه بی نظیر بوده مورد نفرت تمامی آزادیخواهان واقع شده بود. محصولات غذایی در شهر ها کمیاب شد، کارخانه ها برای تولید بردگی زیر بار کمیته های نظامی و سربازان سرخ بلشویکی نمیرفتند. سازمان چکا دست به خشونت بی رحمانه ای زده بود. جناح چپ حزب سوسیالیست انقلابی، تنها نیرویی بودکه در ائتلاف سیاسی با بلشویک ها، تقریبا یکسوم وزراتخانه ها و چندین پست دیگر کمیسری را در دست داشتند. آنها در جلسات متعدد به سرکوب مردم توسط پلیس چکا و حمله به اسیران چک در منطقه ولگا(متحدین دولت موقت در جنگ علیه آلمان) زیر نظر کمیته نظامی تروتسکی که حالا کمیسر جنگ و رئیس شورای نظامی روسیه شده بود، شدیداً اعتراض کردند و تهدید کردند که ائتلاف را خواهند شکست. در یکی از اسناد خانم آلباتس چنین آمده است. نخستین کمیسر خلق در دادگستری سوسیالیست انقلابی چپ اشتینبرگ نوشت:
به اراده قدرت انقلابی، طبقه ای از آدم کشان انقلابی بوجود آمده است که سرانجام بزودی قاتل انقلاب خواهند شد(ص112 ، دولت در دولت)
در اینکه تروتسکی نفر دوم قدرت در دستگاه بلشویک بود کمتر کسی شک دارد. دیمتری حتی بسیاری از طرح های تشکیل ارتش سرخ را از ابتکارات تروتسکی میداند چنانکه لنین در اجرای امور نظامی بالاترین اعتماد را به او داشت و استالین هنوز به اندازه او در روسیه شناخته شده نبود و این دستورات جنگی تروتسکی بود که به همه ابلاغ میشد(ص15). ارتش سرخ در 23فوریه 1918 به ابتکار کمیسر جنگ تروتسکی تشکیل شد. در شروع شکل گیری آنهایی که به حزب بلشویک وفادار بودند به طور داوطلبانه پذیرفته میشدند اما در ژوئن همان سال خدمت وظیفه در روسیه اجباری شد تا زیر نظر کادرهای وفادار به حزب، آموزش ببینند (ص328 شوب).
جنایت ها و اعدام های صحرایی از طرف پلیس چکا چنان بالا گرفت که جناح چپ سوسیالیستی، زیر فشار دیگر جنبش های اجتماعی مجبور شد جایگاه خودش را با سیاست اختناق لنین روشن سازد. در تابستان 1918 آنها برای حفظ اتحادشان با بلشویکها یک برنامه 5ماده ای را به کنگره سراسری شوراها پیشنهاد دادند: 1- انحلال جوخه های مصادره غلات. 2-انحلال ارتش سرخ ثابت. 3- انحلال ارگان پلیس مخفی چکا. 4- اعلام یک جنگ چریکی علیه آلمان. 5- برقراری صلح با لژیون چکسلواکی(در منطقه ولگا). لنین از خشم، صریعا پیش دستی کرد و برخی از سران جناح سوسیالست چپ را به سرعت دستگیر کرد. دولت آلمان به روشنی از وضعیت درماندگی لنین برای خاموش کردن آشوب های داخلی اش با خبر بود و مداوما از طریق سفیرش کنت میرباخ در روسیه، دستوراتی را صادر می کرد و دستگیری افسران لژیون چک هم بر همین منوال بود و یا اینکه دولت لنین چه موقعیت هایی را در مناطق مختلف روسیه، باید برای جبهه مشترک آلمان، فراهم کند. بدین جهت واکنش به اختناق در اشکال قیام ها و برنامه های ترور از جانب جنبش مردمی و انقلابی علیه پلیس چکای دذرژینسکی و کمیته نظامی تروتسکی در شهر ها و روستا ها به تدریج آغاز شد.همانطور که قبلا گفته شد دو شهر پتروگراد و مسکو در قبضه استحکامات قوی استراتژیست های خبره ای چون لنین، تروتسکی، زینوویف، دذرژینسکی وقرار داشت. گارد مسلح ویژه لتونیایی بیدرنگ مخالفین را تیرباران می کرد حتی روستاهایی هم که در مقابل ژنرال های مهاجم ایستادگی کرده بودند باز مورد حمله چکا و ارتش سرخ واقع میشدند و اگر در خدمت ارتش سرخ حاضر به جنگ نبودند تیرباران میشدند. کنت میرباخ سفیر آلمان در روسیه از طرف سوسیالیست ها ترور میشود در مسکو چند ساختمان دولتی و اداره تلگراف اشغال شدند سوسیالیستها به سرتاسر روسیه، قیام جدیدی را علیه دولت خودکامه بلشویکها مخابره کردند. لنین از قدرت نظامی متمرکزی برخوردار بود و اوضاع را به سرعت به چنگ گرفت. لنین، قدرت تبلیغاتی در دستش بود و اعلام کرد دولت در تنگناه جنگ قرار گرفته و ماجراجویان، اوباشان و جاسوسان خارجی میخواهند کشور را به ورطه سقوط کشانند. دولت آلمان برای مرگ سفیرش دولت لنین را تهدید کرد. لنین برای آرام کردن خشم دولت آلمان، دستور تیرباران 25 نفر از سرکمیسرها و وزیران گروگان گرفته شده سوسیالیست چپ را صادر میکند و میگوید این وام بیگناهی ما به دولت آلمان است(ص329).
اگر فرصتی شود در مقالات آینده از جنبش های دانشجویی بخصوص در مسکو که مرکز دانش و انجمن های دانشجویی بود صحبتی به میان آوریم وعکس ها و کاریکاتور هایی که از سرکوب و سانسور بورژوازی تازه تاسیس متمدن لنین و چکا را در روزنامه ها و نشریات چند صحفه ای آنها که اکثراً مخفیانه انتشار میافت را نشان دهیم که در نظر دانشجویان مبارز روسیه این اختناق لنینی، ده ها برابر بدتر از دوران تزاریسم بود. فراموش نشود که در اوایل اختناق چکایی، حتی اخبار این سرکوب ها در روزنامه های دولتی بلشویک و روزنامه هفتگی چکای هر منطقه گاهی با نام اسامی شان مرتبا درج میشد. البته تحت عنوان سرکوب آشوب گران و اراذل و اوباش تا در دل مردم رعب و وحشت ایجاد کنند.( جالبه که لنین هم، مخالفین خود را همواره اراذل و اوباش میخواند و اِما گلدمن هم در کتابش به این موضوع اشاره کرده است که لنین آنارشیست ها و دیگر سوسیالیست ها را مرتب اراذل و اوباش خطاب می کرد).بطور نمونه، جنبش دانشجویی قبل از انقلاب اکتبر یکی از مراکز اصلی اعتراضات علیه استبداد تزاریسم بود. آنارشیست ها اکثراً در عرصه های فرهنگی، هنری و ادبی بیش از دیگران علاقه نشان میدادند، اما چندین روزنامه کارگری هم انتشار میدادند اما از آنجا که برای سیاست های قدرتی و برنامه ریزی های تشکیلات بوراکراسی حزبی، اساسا ارزشی قائل نبودند و اینگونه فعالیت ها را از مقاصد سلطه قدرت بورژوازی تحلیل می کردند. طبیعتا نسل جوان با توجه به عرصه های فرهنگی، هنری اجتماعی در هر کجا که حضور داشتند مبارزات کارگران و دهقانان و اقشار دیگر را در جهت ایجاد مناسبات شورایی مستقل وآزاد، ایجاد انجمنهای تعاونی بدون مناسبات رئیس و مرئوسی ساماندهی می کردند، تا خلاقیت های فردی آنها در سازندگی زندگی اجتماعی زیستی شکوفا شود. آنها بیشتر از باکونین، کروپتکین، تولستوی و چندی دیگر تاثیر گرفته بودند. امثال مارکس و لنین غرق در ایده های تشکیلات حزب وقدرت بودند از این جهت هرگز قادر به درک مبارزه آنارشیک و مناسبات افقی آنها نبودند و مدام آنها را تخیل گرا با افکار رومانتیکی خطاب می کردند. پیمان حیله گرانۀ صلح برست لیتوفسک توسط بلشویکها در جهت خریدن وقت برای تثبیت دیکتاتوری کارگری هم از طریق سرکوب ژنرال های مخالف تزاری و همینطور جنبش های پارتیزانی دهقانان، انجام شد. بر همین اساس آنارشیست های مسکو و پتروگراد چند کنفرانس بر پا کردند که دانشجویان در آنها نقش به سزایی داشتند. در اوایل آوریل 1918 پلیس چکا به 28مرکز دانشجویی و انجمن فرهنگی آنارشیست ها در مسکو یورش برد، چهل تن کشته و زخمی شدند و پانصد نفر هم به شکنجه گاه های چکای دزرژِنسکی، افتادند. فردای همان روز، نشریه خواهری آنارشیک( Journal Sister ) بروستیوگ در پتروگراد این عمل جنایتکارانه بلشویک ها را محکوم کرد و اعلام کرد که آنارشیست ها در مقابل سیاستهای ترور لنین ایستادگی خواهند کرد.(ص112 اسناد روسیه، پل آوریچ).
لنین با اعدام آزادیخواهان و سوسیالیست های چپ عملا اعلان جنگ نه به آلمان بلکه به مردمش داد. یک کمیسر سوسیالیست چپ در جبهه اعلام جنگ علیه دولت مسکو و آلمان را میدهد. اما کمیسرهای چکا پیشدستی کرده و او را میکشند. اما چندین کمیسر بلشویک چکا، بخصوص اوریتسکی(رئیس چکای پتروگراد) یکی از معاونین اصلی دذرژینسکی و عضو مهم کمبته مرکزی توسط سوسیالیست ها و دیگر مخالفین بلشویک ترور میشوند. به نظر این چیزی بود که لنین کاملاً در انتظارش هم بود تا دست به یک تصفیۀ کاملاً حساب شده علیه هر گونه اعتراضی بزند و قدرت نهایی اش را در کشتار و قتل عام به رخ همگان بکشاند. در ماه ژوئیه 1918 او تمام خانواده تزار را که در گروگان داشت اعدام میکند حتی تمامی بچه ها و خدمۀ آنها را هم میکشد. به دستور لنین، اجساد باید سوخته شوند و در جای نا معلومی خاکسترشان را گم کنند تا مبادا عده ای در آینده بخواهند مقبره ای بر پای خاکشان بسازند. در کتاب شوربختی روسیه، خانم هلن به جزییات این کشتار پرداخته است که چرا لنین حتی به ده ها کودک نوزاد و مادرانشان هم رحم نکرد. میتوان فهمید به راستی دیگر چه نیازی بود که آنها در چشم مردم توسط دیکتاتوری نو رسیده، محاکمه شوند؟ اینکه آزادی به مردم نداده بودند و یا در طول صد سال 1000 نفر را اعدام کرده بودند و یا بسیاری از سران ارتش و کارمندان پلیس اخرانای تزاری که حالا در خدمت دولت بلشویک به امور وطن پرستی ادامه میدادند، افشا شوند؟ پلیس چکای لنینی در عرض همین چند ماه تنها ده ها هزار نفر را بدون محاکمه تیرباران کرده بود. این قتل عام­ها به وضوع طرز فکر و کاراکتر لنین را در چهره دیکتاتوری و دیپلماسی سیاسی نظامی ساختار قدرت نشان میدهد. پس در واقع پایگاه اجتماعی لنین هیچ قشر معینی از مردم به جز نظامیان و آدمکشان نبودند. او حداقل بسیار روشن، تنها بر اهمیت نقش کارگران کارخانه ای برای تولید انضباط دیکتاتوری کالایی تاکید میکرد و در عمل هم نشان داد که برای آزادی و خوشبختی عاطفی انسانی آن ها ذره ای ارزش قائل نیست، زیرا شدیدترین خشونت را برآزادی اجتماعی همان کارگران اعمال کرد. حتی کارگران پتروگراد را که علیه ترور های چکا دست به اعتصاب زدند به صورت دسته جمعی تیرباران کرد. او حتی تنها فراکسیون کارگری درون حزبی خودش را هم تحمل نکرد و پس از آن هر عضو حزبی ای که سلسله مراتب دستور را رعایت نمی کرد شدیداً تنبیه میشد . چنان نظارت نظامی ای را در کارخانه ها بر بالای سر کارگران قرار داد که جرات یک اعتراض کوچک را هم نداشته باشند. اما پس چرا لنین اینهمه شعار کارگر کارگر را میداد؟ او کارگر انضباطی کارخانه ای را بهترین ابزار مکانیکی تولید اقتصادی قدرت جدید بورژوازی چپ صنعتی میدید که بدون یک جنگ طبقاتی کنترل مطلق بر همان طبقه کارگر آن هم برای پیشی گرفتن از رقبای بورژوازی خود در سطح جهانی امکان پذیر نبود. لنین از اخلاق عاطفی متنفر بود او با آگاهی به یک جنگ مداوم گذارتخاصم قدرت رقابتی با بورژوازی به ناچار میبایست علیه آزادی طبقه محروم از طریق تشکیلاتی آهنین شدت عمل نشان دهد. او از تمام بلشویک ها و کل مردم یک انضباط پرولتاریایی را انتظار داشت و این لزوم یک تشکیلات منظم طبقه را در جهت رسیدن به این اهدافش می طلبید. از این جهت دائما میگفت پرولتاریا اخلاق نمیشناسد اخلاق پرلتاریا همان جنگ طبقاتی است، البته که به صورت وارونه اش در خدمت اهداف سلطه امپراطوری چپ. پس لنین ساختار کارخانه را به عنوان یک پایگاه پادگانی تقسیم کار منضبط تولید قدرت اقتصادی، تسلیحاتی وتوسعه نظامیگری برای جنگ قدرت با دیگر سلاطین بورژوازی، امری مهم و ضروری میدانست و استالین توانست ثابت کند که بهترین کاندید در تکمیل این پروژه بود.