م_ع آوریل 2009
اسناد قتل عامها و جنایات لنین و استالین
آلباتس میگوید: کافی نیست که ما تنها این رهبران را و اکنون گورباچف و یلتسین را محکوم کنیم،” چه مدت دیگر باید بگذرد تا عموم مردم، روشنفکران،دمکرات های جدید و همینطور بقیه ما ها، بپذیریم که بخاطر آنچه طی تمام سالهای حکومت شوروی جریان داشته، همه ما سزاوار سرزنش هستیم؟ به هر حال آنچه اتفاق افتاد به دلیل نقش ما بود، به این دلیل که ما بودیم که به آنها اجازه دادیم به اعمالشان ادامه بدهند“.(ص119)
او ادامه میدهد:اگر گور باچف یا یلتسین آن قدر شهامت داشتند که در خلال پاییز 1991 بساط کا.گ.ب. را برچینند، با مقاومت چندانی از طرف چکیستها روبرو نمیشدند. اما گورباچف و یلتسین فقط به فکر کسب قدرت شخصی برای خودشان بودند. اختیار و مسئولیت من چندان دوام نیاورد و چند ماه پس از انتصابم، بخاطر آنچه به معنای نافرمانی بود از هیئت اخراج شدم: حرف من این بود که در پیش نویس قطعنامه ای که در حال تهیه اش بودیم، درخواست انحلال کا.گ.ب. و اعلام ناسازگاری دمکراسی حقیقی با وجود یک پلیس سیاسی را بگنجانیم. پیشنهاد من خون عده ای را به جوش آورد، و مرا بیرون انداختند. آنها در مورد من به این نتیجه رسیده بودند که بازیچه خوبی نیستم و شاید شاهد مزاحم و پر دردسری هم باشم. ص322
من نمیدانم خانم آلباتس چه انتظاری را داشته زمانیکه مدام از روابط سازشکارانه این رهبران با سران غربی صحبت میکند . حتی گورباچف در سال 1985 در سخنرانی گنگره از کارهای شایسته استالین بعنوان قدرتمند ساختن کشور روسیه دفاع کرده بود. این رهبران قدرت، در برابر فشار اعتراضات جامعه به خاطر 80 سال اختناق سیستم پلیسی چکا، میخواستند تمام بحران برآمده از ساختار دولتی کمونیسم سرمایه داری را تنها به زیاده روی سیستم بوراکراسی و قدرت چکا ربط دهند و در واقع آنرا به فرم مناسب خودشان از نوع تزیین کنند و نه اینکه بخواهند این بازوی اصلی قدرت دولتی را کنار بگذارند.
خانم آلباتس مینویسد: من این کتاب را در بهار سال 1991 آغاز کردم. مقاله من با عنوان” بمب ساعتی: سیمای سیاسی کا. گ. ب.” تازه در در روزنامه شورویایی اخبار مسکو بچاپ رسیده و در محافل حزب و کا.گ.ب. سر و صدای بسیار و خشم و هیجانی باور نکردنی برپا کرده بود… مخالفان و افراد چکا فریاد میزدند در دوره پرستریکا ( گشایش اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز حقیقت گویی) پرده آهنین برداشته شده و مردم به خارج سفر میکنند اما کتاب من نشان داد که آنها دروغ میگفتند و چکا نه تنها از طرف گورباچف و یلتسین تضعیف نشد بلکه قوی تر هم شد واین بار مستقیما به شکل دولتی در دولت ظهور کرد(ص11-9).
آلباتیس در کتابش از جزییات یافتن یک بازجوی معروف، بنام خوات نام میبرد که به چه دردسری پیدایش میکند و اینگونه در مورد مصاحبه اش مینویسد: خوات شکنجه گر معروفی بود وقتی در هشتاد سالگی برای مصاحبه پیدایش کردم در مورد واویلف یک منتقد دلسوز معروف که در زمینه کشاورزی دانش بی نظیری داشت از او پرسیدم که سالها شکنجه شد و در بدترین شرایط مریضی در1943 جان سپرد، و آیا تو دلت بحال او نمیسوخت، او خنده ای سر داد و گفت، انگار همین یک نفر و یک مورد بوده است…تازه این کار من نبود بلکه کار آلبوگاشیف بی فرهنگ بود چرا که او یک بومی بود ولی من با یک روسی چنین کاری را نمی کردم… هر چند من مجبور بودم برای بریا کار کنم در غیر اینصورت کارت حزبی مرا میگرفتند و بیکار میشدم. از او پرسیدم به نظر تو او یک جاسوس بود؟ گفت، نه به هیچ وجه، اما دوستانش در گزارش ما گفته بودند او کارهای خرابکاری می کرده… و خوات این تکیه کلام لنین را بکار میبرد:” به قول لنین، قاطعانه و عاقلانه به موضوع نگاه کنید، کدام یک بهتر است: به زندان انداختن ده ها یا صدها آشوبگر، با گناه یا بیگناه، حساب شده یا بی حساب، یا از دست دادن هزار ارتش سرخ و کارگر؟ معلوم است که اولی بهتر است“. سرانجام بعد از این صحبت ها من خوات 80 ساله را به حال خود که گریه را سر داده بود رها ساختم و خود مات و مبهوت که چگونه کشور شورا ها به خود اجازه داده بود میلیون ها چکیست و آدمکش را در درون خود تربیت کند ص91-84( از واویلف به سال 1955 اعاده عیثیت شد) این مقاله در مسکونیوز سال 91 بچاپ رسید. در کتاب دولت در دولت. ده ها صحفه در باره نوع شکنجه و بازجویی ها برای گرفتن اعترافات ساختگی آمده است. شاید این واقعیات نتواند چشمان شیفتگان قدرت طلب را باز کند اما کسانیکه شرایط را برای سلطه گران فراهم می آورند چطور؟؟
یک سند هولناک دیگر از رژیم بلشویکی به تاریخ36 ژوئیه 1937 توسط نیکلای یژوف رئیس وقت کا. و. د.(مدیریت چکا) بعنوان فرمان 00447 صادر میشود…..”عناصر ضد شوروی” به دو دسته تقسیم میشوند،” دشمن ترین ها“، اعدام بدون تشریفات و دسته دوم “کمتر فعال، اما باز دشمن” در اردوگاه های کار اجباری به مدت هشت تا ده سال زندانی میشوند. فرمان تصریح می کرد که رسیدگی باید “با روشی ساده و پر شتاب” انجام گیرد….استالین شخصا برای اعدام ها دستوراتی صادر می کرد. به چکای آذربایجان دستور داده شد 1500 نفر را تیرباران کنند و3750 نفر را به اردوگاه کارِ اجباری بفرستند. منطقه سیبری 5000 نفر تیرباران و12000 نفر کار اجباری. در ایالت مسکو 5000 نفر تیرباران و 30000 (سی هزار) نفرکار اجباری و…در چهار ماه اول جمعا 76000 نفر تیرباران و 19115000 (تقریبا دو میلیون) زندان کار اجباری، بعد یک تصویبنامه به کلی سری توسط شورای کمیسر خلق برای 75 میلیون روبل هزینه عملیات… ص92
برای سری دوم کمیسرهای ایالت ها با شور و شوق بیشتری تقاضای بیشتری در اعدام ها می کردند تا از اینطریق چاکر منشی و سر سپردگی خود را به دستگاه قدرتی استالین نشان دهند بطور نمونه ایالت اومسک تلگرام داده و برای تیرباران در خواست افزایش سهمیه به8000 نفر را داده و منتظردستورند. ضمیمه این تلگرام ها با دستخط خود استالین است” رفیق یژوف: با افزایش سهمیه به 8000 نفر موافقت میشود. ژ. استالین” ده ها و صدها تلگرام و مجوز کتبی برای افزایش سهمیه ها وجود داشت. پیشنهاد ایالت اورنبورگ 3500 نفر برای اعدام آمده در حالیکه سهمیه برنامه ریزی قبلی آنها 1500 نفر بود. ایالت داغستان سهمیه 500 نفر را به 1200 نفر افزایش داده است . تنها در عملیات دو ماه اول تعداد قربانیان به سه یا چهار برابر فهرست اولیه افزایش یافت و به حدود 250000 (دویست و پنجاه هزار) نفر رسید. چکا تازه اشتهایش باز شده بود و خون بیشتری میخواستند…. وقتی این ها را به خوات شکنجه گر نشان داده بودم او همان ضرب المثل روس را تکرار می کرد ” وقتی هیزم میشکنی، خرده ریزها پرواز میکنند“ص94
دمیتری هم منابع زیادی از خشونت و بیرحمی در ارودوگاه های کار را در اختیار ما قرار میدهد که چگونه سعی میشد برای ساختن دیوانسالاری قدرت تا میتوانند بیشتر از مردم ناراضی برای بهره کشی اجباری دستگیر کنند حتی بسیاری قبل از رسیدن به زندانِ کارِ اجباری جان میدادند و اگر کم کاری و اعتراضی نشان میدادند، تیرباران میشدند.
در 12 آوریل1946، کروگلوف، وزیر داخله، گزارش مفصلی از حوادث ماه مارس را ارسال کرد. گزارش حاکی از آن بود که در مناطق غربی اوکراین، 8360 پارتیزان کشته و یا دستگیر شده اند. در لیتوانی 145 پارتیزان کشته و 1500 نفر دستگیر شدند.ص815
از نظر استالین تمرکز شدید در جهت تقویت علوم و صنایع سنگین شدیداً تاکید میشد. تنها در سال 1949 ساکنین اردوگاه های ویژه (متخصصین) به 180 هزار نفر می رسید و وزیر کشور تقاضا کرد که ظرفیت این زندانیان ویژه به ربع میلیون نفر افزایش یابد با وجود این بریا مرتبا به استالین میگفت که ما نمیتوانیم تمام نیاز رشد صنایع کشور را از طریق بازداشتگاه های رده خاص تامین کنیم( ص835 ). حتی در آزمایشگاه های زندان ها و ارودوگاه شاراشکاس، دانشمندان ویژه ای مشغول تحقیقات بودند و اگر نتایج موفقیتشان فوری بود، استالین و بریا در دوره زندانی بودن آنها نرمش به خرج میدادند.
حال بهتر متوجه میشویم که اهداف این پیشروان و بزرگان سلطه مارکسیسم از اهمیت بیش از حد به طبقه کارگر کارخانه ای رباطی و صنعتی در یک سلسله مراتب کار متشکل کنترل شده تولیدی، به چه منظور بوده است. هر چه زندگی مردم به تولید انبوه کار و کالای زنجیره ای منضبط، وابسته تر باشد، تمرکز قدرت سلطه، راحت تر و سیستماتیزه تر قادر است که جامعه را در کنترل روند سلطه گری را داشته باشد. طبیعی ست زمانیکه میلیون ها نفر منتقد و معترض که در خط ایدئولوژیک بورژوازی کمونیسم نمی گنجند به بیگاری مجانی با اعمال شاقه وادار میشوند میتواند خود بهترین تهدید برای بقیه کارگران باشد و این اتفاقا برای سیستم سرمایه داری تضمین محکمتری ست که حتی به لشکر بیکاری پراکندۀ دردسرساز بعنوان نیروی فشار علیه اعتراض دیگر کارگران شاغل نیازی داشته باشد و این همان تاریخ بردگان در مدرن ترین شکلش است. بی جهت نبوده که جوانان جامعه علاقه ای نداشتند که آرزوهای شیرینشان در پادگان های کارخانه ای به رباط های منجمدی تبدیل شود. تنها در سال 1946 پلیس امنیتی ده هزار و پانصد وشست سه نفر از شاگردان مدارس آموزشی کارخانجات، بازرگانی و راه آهن را که فرار کرده بودند، دستگیر کرده بود. (ص795)
در سال 1949 بیش از نیم میلیون زن هنوز در اردوگاه ها و کلنی های تبعیدیان وجود داشتند مالنکوف پیشنهاد کرد که آنها میبایست در باره آزادی زنان و بچه های زیر 7سال فکری بکنند، آن هم برای اینکه هزینه نگهداری از بچه ها در اردوگاها سالانه سر به 166 میلیون روبل میزد( ص 803، دمیتری)
در سال 1946 زادمیدکو برای سرعت بخشیدن به ساخت تاسیسات نفت تقاضای50 هزار نفر از زندانیان سیاسی اردوگاه های کار اجباری در سیبری به اضافه سی هزار متر برزنت برای چادرها و 50 تن سیم خاردار را کرده بود. استالین انتظار داشت که هر هفته سرعت رشد صنایع کشوری به اوگزارش داده شود. زادمیدکو بعدها در مصاحبه با دمیتری گفت ما تلاش می کردیم با ارتش عظیم زندانیان ساختن سوسیالیسم را به پایان برسانیم هر چند حالا فکر میکنم این عمل بسیار وحشیانه ای بود( ص815-819 ).
اردوگاه های کار اجباری از سال های 1937 با شروع جدید تصفیه حزبی توسط تیم استالین به شدت رونق یافت هرکس که تیرباران نمیشد به اردوگاه ها فرستاده میشد. در منطقه آگول سیبری که از باطلاق ها جنگلی پوشیده شده بود اردوگاه های جدیدی برپا شدکه گورهای دست جمعی فراوانی در اطرافش داشت. دمیتری مینویسد آرشیوها سرشار از نامه هایی است در شرح درماندگی و التماس برای کمک… یک نامه از زندانیان بخش 14 ن. کا. و. د. (چکا) اردوگاه شماره 283 از معدن زغال سنگ شماره 26 نوشته شده است: وضع زندانیان اینجا مشقت بار است. تفتیش عقاید قرون وسطا در مقایسه با وضع فعلی، بهشت به نظر خواهد آمد انواع زندانی ها با هم در یک جا حبس شده اند. هیچکس نمیداند دوران محکومیتش چقدر است که این بدتر از اعدام است. ما را دائما کتک میزنند. لباس هایمان پر از شپش است. آنها اغلب خوراک موش به ما میدهند. کلم ها را در ماشین علوفه که مدفوع اسب داخلش بوده، خرد میکنند و…….(.ص864)
آلبتس مینویسد خطر ناکترین بخش گروه پلیسی سازمان چکا به کارکنان در سایه معروفند که به سه دسته اصلی تقسیم میشوند و من خلاصه ای از این بخش کتاب او را در اینجا می آورم: گروه اول که به ذخیرۀ فعال شناخته میشوند شامل آن دسته از افسران کا.گ.ب. هستند که کار زیر زمینی میکنند و وانمود میکنند که مشاغل گوناگونی دارند و…
دسته دوم که افراد قابل اعتماد نامیده میشوند، بسیاریچیده عمل میکند و هیچ وابستگی مالی و ارتباطی را با چکا نشان نمیدهند و ماموریت ها را به تنهایی انجام میدهند…مثلاً طرز فکر نویسنده ها، کارگردانان، روزنامه نویسها و…
سومین و خطرناک ترین دسته کارکنان در سایه کا.گ.ب خبرچینها یا دستیاران مخفی هستند (که نام درون سازمانی آنهاست). دربیرون سازمان ، مردم معمولا آنهارا استوکاچی stukachi مینامند. (از فعل stukat به معنی ضربه زدن …مثلاً به در) . این واژه با لحنی ادا می شود که به وضوح نشان میدهد، که عموم مردم این “خبرچینها ” را به هیچ وجه دستیار و کمک یار نمی شناسند.
خبرچینی یکی از کهنه ترین حرفه های دنیاست و به هیچ وجه اختراع و ابداع شوروی نیست . اما در اینجا نقش بسیار با اهمیتی پیدا کرده است. دستیاران، رکن حیاتی پلیس مخفی تزار بودند و مشخصه بارز آنها مبارزه با بلشویکها بود. پس از آنکه بلشویکها به قدرت رسیدند، جاسوسی نظام تزاری را به خدمت گرفتند اما در مقیاسی بسیارگسترده تر از آن که می توانست حتی به تصور پلیس مخفی تزاری درآید.
در اجلاس کمیته مرکزی در 1920 ، بلشویکها دستورالعملی را به تصویب رساندند که تمام اعضای حزب را که در ارتش کار می کردند موظف می کرد خبرچینی کنند. کمیته همچنین فرمان داد که این وظیفه باید ” شامل حال کمونیستهایی که در حمل و نقل مشغول کارند بشود”
بلشویکها در 1921 تور خود را گسترده کردند. طی یادداشتی به افسران محلی چکا توصیه شد به تاسیس شبکه ای از خبرچینها در کارگاه ها، کارخانه ها، مراکز ایالتی، کشتزارهای دولتی، تعاونی ها، مراکز بهره برداری از درختان جنگلی، ندامتگاه ها و دهکده ها اقدام کنند. به افسران دستور داده شد برای خبرچینها و جمع آوری اطلاعا ت برنامه ریزی کنند و از آنها اکیدا خواسته شد با دقت کامل، تمام اصول توطئه گری را رعایت کنند…(ص66-81 ).
شلپین در سه سالی که ریاست کا.گ.ب.(چکا) را به عهده داشت (1959-1961) ظاهراً تلاش زیادی کرد تا افراد تحصیلکرده را که در موسسات تحقیقاتی علمی و دانشگاهی کار کرده بودند را، جذب کند(ص186).
شلپسین در سال 1961 به سمت دبیر کمیته مرکزی انتقال یافت . سه سال بعد یعنی در سال 1964، در میان عزل کنندگان خورشچف نقش کلیدی داشت. در این کودتای کاخ نشینان ولادیمیر سمیچاستنی نقش رهبری را داشت . چکیست دیگری که او هم مدتی دبیر اول کمسومول بود و سپس شلپین او را به ریاست کا.گ.ب.(چکا) برگزید. تیراندازی به سوی کارگران در شهر نووچرکاسک در تابستان 1962 به جهان اعلام کرد که عصر باز شدن یخ های خورشچف به پایان رسیده است. تظاهر کنندگان در اعتراض به افزایش قیمت نان و شیر گردآمده و خواهان افزایش دستمزدهای خود بودند.
او می گوید که در عصر استالین چنین چیزی حتی قابل تصور هم نبود. اما همانطور که سند محرمانه زیر که اخیرا از بایگانی خارج شده نشان میدهد واکنش شدید رژیم با اصول آن کاملاً سازگار بود اصولیکه باز شدن یخ ها هیچ گونه تغییری در آن ایجاد نکره بود. دهها کارگر کشته و صدها نفر زخمی و “عوامل تحریک ” تظاهرات به اعدام با جوخۀ آتش محکوم شدند.(ص187)
در اوت 1991 مردم مجسمه دزرژینسکی کمیسر عالی چکا لنینی را پایین کشیندند. در پایان اوت 1991 تمام ژنرالهای کریچکف-باصطلاح هیئت مدیره کاگ ب-استعفانامه های خود را تسلیم کردند و….به رده اول کودتاگران در زندان استراحتگاه ملوانان پیوستند. اما بزودی مشاغل تازه ای به آنها سپرده شد.
مهم نیست چه کسی در راس قدرت است. یلتسین، چرنومیردین، یا کس دیگری که هنوز شنتاخته نیست. واقعیت غم انگیز این است که این کتاب تا هنگامیکه کا.گ.ب (چکا) نابود نشده، تازگی اش را از دست نخواهد داد.
تقریباً هر روز کسانی به من تلفن یا مراجعه می کنند و از من کمک می خواهند چرا که کا.گ.ب آنها را به ستوه آورده است. هر هفته نامه هایی با همان اظهارات مشابه دریافت میکنم. در اکثر این موارد مردم مستقیما از طرف کا.گ .ب.(چکا) آزار و اذیت نمی شوند بلکه ناراحتی آنها از ترسی است که پلیس مخفی در طول دهها سال در آن تزریق کرده و از نسلی به نسل بعد انتقال یافته است.
برخی از مردم مدعی اند که کا.گ . ب (چکا) دارد با اشعه آنها را از پا درمی آورد. و من توضیح میدهم که گرچه در این زمینه تحقیقاتی دارد صورت میگیرد (از سوی وزارت دفاع نه کا.گ.ب) تاکنون هیچ کس نتوانسته ضربات با فرکانس بالا را متوجه تک تک شهروندان کند. کسان دیگری هم هستند که دیوانه یا احمق نیستند، اما از فرستادن نامه مثلاً به یک بنیاد خیریه در خارج می ترسند و نگرانند که لوبیانکا (ستاد فرماندهی چکا) چنین چیزهایی را ردیابی کند. مردی کسی را مامور سیاه نامید و حالا فکر میکند که چکیستها به دنبال او هستند. راستش از فراوانی چنین نگرانی هایی در ماه های اخیر یکه خوردم. سعی میکنم به این افراد بگویم که چیزی نیست که از آن بترسند، باید بر ترسشان غلبه کنند خود این ترس خطرناک است چون به چکیستها قدرت اضافی می بخشد در حالیکه آنها در حال حاضر چنین قدرتی ندارند اما کسی به حرف من گوش نمیکند و هیچ کس مسئولیت این زندگی های در هم شکسته و این ذهنیت های بیشمار را به عهده نمی گیرد پس پیش خودم فکر میکنم خدای من این کشور چه بر سر شهروندانش آورده ؟
ائوتیموفیف، دگر اندیش برجسته و زندانی سیاسی سابق روس مینویسد: کا.گ.ب یک سازمان نیست که بتوان آنرا اصلاح یا بدتر از این کرد کا.گ.ب وضع و سلوک جامعه است، بیماری وجدان عمومیست. هنگامی جامعه شفا پیدا خواهد کرد که کا.گ.ب (پلیس چکا) از بین رفته باشد.(ص380 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر